-
...
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 14:25
حال همه ی ما خوب است (!!) ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که مردم به آن شادمانی بیسبب میگویند با این همه عمری اگر باقی بود، طوری از کنار زندگی میگذرم، که نه زانوی آهوی بیجفت بلرزد و نه این دل ناماندگار بیدرمان ...
-
همین طوری...روزمره...
یکشنبه 8 آذرماه سال 1388 01:18
چهارشنبه با یه درد شکمی بد بیمارستان بستری بودم.همه کار برام کردند از خوروندن زایلوکایین ِ محلول در آلمینیوم ام جی تا تزریق دردناک رانیتیدین و پنتاپرازول تو رگ و تزریق هیوسین و غیره! خوب هیچ کدوم جواب نداد و من از درد زار زار اشک می ریختم و یه نفس گریه می کردم! از اون طرف هم خوب کسایی که اینجا(تو نت) شغل من رو می...
-
خاک ِ عالم بر سر نادان ِ بیمار ِ جنسی ات کنند !!!
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 13:08
آقای کارشناس،سه شنبه سوم آذر ماه یکهزار و سیصد و هشتاد و هشت،در برنامه ی زنده ی رادیو صدای فارس: آقایونی که میرن اون دنیا و بهشت،به هر تعدادی که می خواهند می تونند زن بگیرند! در ضمن حوری های بهشتی اونقدر زیبا هستند که زیباترین زنان کره ی زمین هم به گرد پاشون نمی رسند!!! اگر هم خواستند،می تونند دوباره زن خودشون رو هم...
-
غزل ...
یکشنبه 1 آذرماه سال 1388 01:27
غزل : دل من تُف شده و معطل یه تلیته !! یکی اونو دزدید و رفت بگو اونو کی دیده؟؟ . . . . . دلمو تف کرده و رفته یه جایی خاک کرده!!! ممولی قبلمو (!)بعد رفتنش پاک کرده..... . . . . . . . . مامی می دونستی حسین که رفته بود کَل بَلا آب بیاره بعد به اَبَلَفرض (!) که فکر کنم مریض بوده که البته(!) من فک می کنم ک ه آنفولازای خوتی...
-
چه کنم؟
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 00:26
خوب راستش رو بخواهید من به خاطر دادگاه پنجشنبه استرس دارم! اول به خاطر این که دلم اصلا نمی خواهد ریخت نحس این پسره ی روانی و فک و فامیل مدعی و بی تربیتش رو ببینم. دوم هم به خاطر این که پدرم پنج شنبه ها،استاد پروازی ِ یه شهر دیگه است و چون پنج شنبه ی اون هفته هم دانشگاه تهران سمینار داشته و کلاسش رو تعطیل کرده،این هفته...
-
کاملا روزمره ۳
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 01:55
یکشنبه که تو مطب متخصص پوست بودم،یه دختری با مادر و مادر بزرگش اونجا بودند.مادر و مادر بزرگش که مانتویی بودند و خود دختره هم که از بالا تا پایین مارک بود!! یه جوری که وقتی پامیشد تو مطب راه بره همه ی سرها باهاش حرکت می کرد و همین جوری کله کله قند تو دل آقایون اونجا آب میشد و خلاصه اکثرا خیلی تابلو در تب و تاب نخ دادن...
-
بازهم کاملا روزمره....
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 01:40
امروز تو مطب متخصص پوست،یه خانمی که با خواهرش اومده بود و بچه های هر دوشون کف مطب داشتن غلت میزندن و بعدش دستاشونو تا مچ میکردند تو دهانشون!! بعدش اگه بگید از مجلس ِ ما صدا در اومد،از این دو تا مادر هم همینطور!!! خواهر کوچیکه داشت به دکتر پشت کمر و رو سینه اش رو نشون میداد که پر جوش و جای جوش و فرو رفتگی بود و صورتش...
-
کاملا روزمره...
یکشنبه 17 آبانماه سال 1388 00:49
*یه لیوان چایی که پر از زعفرون بود از دستم افتاد و ریخت روی موکت اتاقم که صورتیه!! با شامپو فرش و لکه بر موکت افتادم به جونش که در نهایت نتیجه اش این شد که انگار بچه های یه مهد کودک رو آوردن اونجا برای ج.ی.ش کردن!!!! کلا خیلی منظره ی دل پذیری به وجود اومده الان!! وعلاقه مندی من رو به خونه ی مادری هزاران برابر کرده...
-
غزلک من...(۲)
پنجشنبه 14 آبانماه سال 1388 23:46
غزل یه فامیل خیلی دور داره که یه زن و شوهر پزشک هستند و در آمریکا زندگی می کنند... اینا بچه دار نشدند و میزان عشق و علاقه شون به هم اونقدر بوده که حتی دنبال این نرفتن که ببینند مشکل از کیه چه رسد به درمان!(چون که همه می دونیم که دیگه عملا چیزی به اسم نازایی وجود نداره). اینا جریان غزل رو که فهمیدند،تصمیم گرفتند که در...
-
غزلک من...
جمعه 8 آبانماه سال 1388 23:39
من یه دختر خوانده دارم به اسم غزل! یعنی ۲ تا دارم ولی فقط غزل رو میبینم...(اون یکی بزرگه و خودش مادر داره) غزل ۱۰ روزش بوده که پدر و مادرش رو تو یک تصادف بد از دست میده و الان با مادر بزرگ ۷۵ ساله اش زندگی میکنه و سه سال و نیمه است...شدیدا به من وابسته است و ۱۰۰ البته من به اون! این دختر،بدون شک نابغه است و خدای آی...
-
آره این جوریاست...همینه که هست !!!
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1388 17:25
می خواهم یک چیز را بدانی ! می دانی چگونه است: هست و نیست، مرا به سوی تو سوق می دهند! گویی هرآن چه در هستی است، عطرها، نور، مواد ،زورق های کوچکی هستند که مرا به سوی جزیره های کوچک تو می رانند که در آن جا چشم انتظارم هستی. خوب اکنون، اگر اندک، اندک دست از عشقم بشویی، من نیز باید چنین کنم ، اگر به ناگاه فراموشم کنی، به...
-
سرسبز ترین بهار،تقدیم تو باد...
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 13:54
هرگز برای عاشق شدن به دنبال باران و بهار و بابونه نباش ! گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس ! به غنچه ای میرسی که ماه را برلبانت مینشاند الان ماه هاست که این حرف آنا تو سرم تکرار میشه که با اون صدای بی نظیر و آسمونیش بهم گفت: نهال تو زندگیت هیچ عشقی رو از دست نده! فکر کنم بعد از اون، این حرف رو به چندین نفر دیگه هم منتقل...
-
کپی رایت....
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1388 15:38
این پست مخاطب خاص وبلاگستانی دارد ولا غیر!! والا ما یه همکاری داریم که استهباناتیه!(همون جایی که انجیر و زعفرونش معروفه....). بعدش این خانم با این که شاید زیاد تحصیلاتی هم نداره ولی به شدت روی ۲ بچه اش حساسه و با چنگ و دندون داره اینا رو می کشونه.... مثلا میگه من هر روز صبح زود بلند میشم نون تازه می خرم که بچه هام با...
-
من یک انسانم...
جمعه 27 شهریورماه سال 1388 09:07
اگر به خانه ی من آمدی برایم مداد بیاور مداد سـیــاه می خواهم روی چهـــره ام خـط بکشـم تا به جــــرم زیبایی در قـــــفس نیفتم. یک ضربـــدر هم روی قلبـــم تا به هوس هم نیفتم ! یک مداد پاک کن بده برای محـو لـب ها نمی خواهم کسی به هوای سرخیشان ، سیاهم کند! یک بیلـچــه، تا تمام غرایز زنـــانه را از ریشــه در آورم شـــخم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 20:53
می نویسم بچه ها...الان ۴۸ ساعته که ۱ ثانیه هم نخوابیدم.بذارید کمی هوشیاری ام احیا بشه...سعی می کنم تا امشب... یه اتفاق خیلی خیلی بد برای من افتاده...از اون اتفاق هایی که ۱۰۰۰ سال هم به فکر خودم یا کسی دیگه نمی رسید... فعلا هنوز توی شوکم...همه توی شوک هستند یعنی... خسته ام...خیلی زیاد... سعی می کنم زودتر بیام بنویسم...
-
فقط فقط خودم و خودم ...
شنبه 21 شهریورماه سال 1388 14:27
۱- من از این لحظه ۳ نفر از نزدیکانم رو که سالیان سال هست دانسته یا نادانسته و علیرغم همه صبوری ها و مدارا کردن ها و چشم پوشی های من و باز هم علیرغم این که تا قبل از این بود که شاید من به حمایتشون احتیاج داشتم،موجبات رنج،پریشانی و ناراحتی ام رو فراهم آوردند،بدون هیچ گونه نفرتی(نفرت فقط به خودم آسیب میزنه)،در ذهنم شیفت...
-
ای دریغا که همه مزرعه ی دلها را ،علف هرزه ی کین پوشانده است
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 04:16
-خوب خیلی هاتون در مورد شیده از من سوال کرده بودید که باید بگم متاسفانه اونجا(تو اون سایت همسر یابی) کسی ازش درخواست درست و حسابی نکرد و دو سه نفری هم که یه درخواست ِکلی دادند وقتی جای شیده به نامه شون پاسخ دادم دیگه پیداشون نشد!! با این که من تو آی دی شیده نوشته بودم خونه داره و ثروتمنده و ...در عوض اون یکی آی دی که...
-
دوست من میشی؟؟
جمعه 13 شهریورماه سال 1388 19:03
دلم چند تا دوست صمیمی ماورای جنسیت و مکان و سن و سال می خواد(مرد و زنش فرق نداره)،که خالصانه و بدون هیچ توقع و انتظار خاصی برای همیشه با هم بمونیم و هم دیگه رو همون جوری که هستیم بپذیریم...بی منت شادی ها و غم هامون رو با هم تقسیم کنیم...از هم چیز یاد بگیریم،نگران هم بشیم،برای هم تلاش کنیم،تنهایی ها و غصه های دیگری رو...
-
جیغ
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1388 04:43
وقتی تنها باشی،وقتی برای همه رل یه لب و هزار خنده رو بازی می کنی،وقتی دیگه حتی تو وبلاگت هم نخوای و واقعا نتونی از غم هات بنویسی(و چقدر خوشحالم که نمی تونم!! سلام شیلا جون! سلام ویولت جون!)،نتیجه اش این میشه که شب بعد از کار،با ماشین برا خودت تو خیابون ها می چرخی و فکر می کنی و فکر می کنی...بعد یه جایی که دیگه سرریز...
-
ریزش مو
شنبه 7 شهریورماه سال 1388 04:29
واقعا من رو ببخشید با این تکنولوژی خراب!! ریزش مو علل مختلفی داره که این جا می تونید درباره اش بخونید... به هر حال حتی اگه به علل داخلی هم تحت درمان باشید،درمان موضعی بهتون کمک خواهد کرد... متاسفانه من الان سیستم خودم خرابه و نمی تونم که براتون عکس بگذارم! ولی توضیحات کاملی می دم از تجربه ی خودم که امیدوارم بتونه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1388 15:00
من لپ تاپ و سیستم ای دی اس الم نابود و فنا شده!! دقیقا مثل دولت دهم! الان دارم با یه لپ تاپ دیگه اینو می نویسم که عینهو هلو می مونه! درست مثل پروفسور لنکرانی!!(اخیرا یه نامه ای ازش دیدم پایینش امضا کرده بود پرفسور لنکرانی!!!! ) و البته الان با سیستم دیال آپ هستم در خدمتتون... به قول شیرازی ها بی حرف ِ پیش بی حرف ِ پیش...
-
۵تایی...
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1388 04:12
۱-من اگه ۲ هفته پشت سر هم مسمومیت هوایی،یا زمینی یا غذایی نگرفتم اون وقت کل وبلاگستان فارسی رو شیرینی میدم!!! خونه ی ما (یعنی خونه ی پدری من) یکی از سخت گیرانه ترین قوانین بهداشتی دنیا رو داره که دکتر میگه دقیقا به خاطر همونه! میگه یه چند بار برو کثیف ترین جای شهر غذا بخور بدنت عادت کنه!!!!! فکر کنید مثلا من دی روز...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 مردادماه سال 1388 21:02
ماشین عروس در تهران ! گمونم عروس و داماد تارزان بودند! البته پول زیاد و باد آورده و عقل کم هم بی تاثیر نیست:
-
یه کم روزمرگی..
یکشنبه 25 مردادماه سال 1388 00:36
دیشب،یعنی جمعه،همین طور که تو پست قبل گفتم،بعد از فکر کنم یک سال ماله کشی(!) که فقط اسباب و اثاث اتاقم رو یه جا می چپوندم و می گفتم خوب جمع شد دیگه!! وبعد از یک سال که من به معنای واقعی کلمه اتاقم تبدیل به جنگل شده بود، و بعد از یک سال که هر روز تو ادره تو دفترچه ی یادداشت ها و برنامه ریزی های روزانه ام می نوشتم:...
-
دلم آغوش بی دغدغه می خواد...
شنبه 24 مردادماه سال 1388 02:19
جمعه صبح بعد از یه شب نا آروم از خواب بیدار شدم...باز کف اتاق درهم و شلوغ کز کرده بودم و خوابم برده بود...می دونستم بقیه در تدارک پیک نیک و دور هم جمع شدن خانوادگی در باغ خارج از شهر هستند... خوبیه تابستون اینه که من پنکه ی جهیزیه ی مامانم رو میارم تو اتاقم و با آخرین درجه روشنش می کنم و یه تیکه لباس یا پارچه هم می...
-
شوهر ۵
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1388 03:46
ای من چی بشم که اینقدر پست ادامه دار ننویسم و اینقدر دست و پای خودمو ببندم!!!!! خلاصه با چشمان از حدقه در اومده نشستم نامه های حدود ۲۰ نفری رو که از شرایطی که پر کرده بودم خوششون اومده بود رو خوندم! باور کنید که عااالی بود! شرایط خیلی ها عالی بود...نه همه البته... ولی خوب من اون موقع برا شیده اطمینان نکردم و گفتم بذار...
-
شوهر ۴
سهشنبه 6 مردادماه سال 1388 01:37
شوهر ۱ شوهر۲ شوهر۳ چون دیدم که ذهن خیلی ها رفته سر این که نکنه شیده با شوهر خواهرش رابطه پیدا کرده باشه،باید در این مورد بگم که: یه روز از روزهایی که من منزل دوستم مهمان بودم(من زیاد اونجا نمیرم! مثلا از فروردین سال گذشته به این طرف نرفتم.هر وقت دوستم اصرار میکنه،من می کشونم بیرون از خونه برنامه ی دیدار رو) شیده هم به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 02:12
۳۶ سالشه...یه بار طلاق گرفته چون شوهره دخترای دیگه رو میبرده شمال اینو نمی برده!!! فکر کن... میگه: من یه شوهری می خوام،که اینقدر خوش قیافه باشه که تو خیابون که راه میریم همه برگردن نگاهمون کنند!! . . . . احیانا از اقایون خواننده ی این جا کسی هست که تو خیابون که راه میره همه برگردن نگاهش کنند؟؟ پ.ن: نسخه جدید آموزش رد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 مردادماه سال 1388 17:59
عجب آرامشی...یه فنجان چای داغ و یه ظرف شیرینی و یه رمان جذاب و کشدار،این آرامش رو تکمیل می کنه...
-
شوهر۳
دوشنبه 29 تیرماه سال 1388 03:06
شوهر۱ شوهر ۲ دوستم که بیشترین فشار در این رابطه روی اونه، و عملا هیچ کاری از دستش برنمیاد(دختر زرنگیه ولی به کی بگه بیا خواهر من رو بگیر؟!) مثل همیشه تحت فشار به من پناه آورد برای پیدا کردن مراکز همسر یابی! از شانس بد شیده،همه ی این دفاتر در شیراز تعطیل شده بودند!!! تا این که یه روز که داشتم با ماشین از یه خیابون...