خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

زیباتر بباف....



هر هزار سال‌ یک‌ بار،فرشته‌ها قالی‌ جهان‌ را در هفت‌ آسمان‌ میتکانند تا گرد و خاک‌ هزار


ساله‌اش‌ بریزدو هر بار با خود میگویند:این‌ نیست‌ قالی‌ای‌ که‌ قراربودانسان‌ ببافد،این‌


فرش‌ فاجعه‌ است. با زمینه‌ ی سرخ‌ خون‌ و حاشیه‌های‌ کبود معصیت،با طرح‌های‌ گناه‌ و



نقش‌ برجسته‌های‌ ستم. فرشته‌ها گریه‌ میکنند و قالی‌ آدم‌ را میتکانند و دوباره‌ با اندوه‌



برزمین‌ پهنش‌ میکنند.



رنگ‌ در رنگ، گره‌ در گره،نقش‌ در نقش، قالی‌ بزرگی‌ است‌ زندگیکه‌ تو می‌بافی‌ و من‌



می‌بافم ...



همه‌ بافنده‌ایم،می‌بافیم‌ و نقش‌ میزنیم،می‌بافیم‌ و رج‌ به‌رج‌ بالا میبریم ،می‌بافیم‌ و می‌گسترانیم.



دار این‌ جهان‌ راخدابرپا کردوخدا بود که‌فرمود:"ببافید"، وآدم‌ نخستین‌ گره‌ را برپود قالی زندگی‌ زد. هرکه‌ آمد،گره‌ای‌ تازه‌زد ورنگی‌ ریخت‌ وطرحی‌ بافت وچنین‌ شد که‌ قالی‌ آدمی‌ رنگ‌ رنگ‌ شد. آمیزه‌ای‌ اززیبایی و نازیبایی،سایه‌ روشنی‌ ازگناه‌ وثواب. گره‌ تو هم تاابد براین‌ قالی‌ خواهدماند...طرح‌ و نقشت‌ نیز...



وهزاران سال‌ بعد،آدمیان‌ برفرشی‌ خواهند زیست‌ که‌ گوشه‌ای‌ازآن‌راتوبافته‌ای... کاش‌ گوشه‌ای‌ را که‌ سهم‌ توست زیباتر ببافی...

فکرم خیلی زیاده این روزها...

۵:۴۹ صبح چهارشنبه....




من:











کودک درون:




 
 












      





من:





    

  








کودک درون:




Yatta






The image “http://dingo.care2.com/c2c/emoticons/nananaf.gif” cannot be displayed, because it contains errors.










من:




 


















کودک درون و رفقا....:




                               





 The image “http://sl.glitter-graphics.net/pub/1183/1183606dc7184v92d.gif” cannot be displayed, because it contains errors.   







من:










Smiley from millan.net






کودک درون و رفقا سرقبر من:





    



از سر بی خوابی...

ساعت ها از نیمه شب گذشته و من سرم داره از درد می ترکه و به خواهر مادر مسببین این تعطیلات خ.ر.ک.ی سلام میرسونم شدید ! و همین طور به مسببین ایران به  دنیا اومدنم هم همچنین!!(اینو شما نمی دونید جریانشو! بعد میگم!)   

 

 

 

 

 

 

 

--------------------------------------------------

 

 

 

 بعدهم این که خوب این شماره موبایل منو هیشششششکی نداره....اونوقت امروز یه تکست اومده به این مضمون: 

 

ولنتاین دی... 

دو یو ریمبر انی بادی این یور لایف؟؟ 

 

 

بعد تو ببین! خوب من کلا ۵ تا تبریک ولنتاین داشتم که همه همین جوری فله ای و از سر اجبار و رفع تکلیفی بود کلا!!  

 

بعد این پکیج های ولنتاین امسال هم که قربونش برم همه سوپر شیک بودن و از بطری شامپاین بگیر تا عروسک و شکلات و سر سوییچی و مجسمه و سر خر و همه چی  ....تو هر پکیج بود...کلا ما ملت مبتکری هستیم! رو دست خود غربی ها زدیم واقعا!! جو می گیردمون در حد بی نهایت!!

 یعنی کف کردن اونا گمونم از این همه جو گیری! 

البته من خیلی خوشم میاد از این جریانات و کیف می کنم که ملت شادند...به هم محبت می کنند و غیره! اما می خواهم بگم اینم نشه مثلا مثل مراسم عید یا مراسم عروسی که اونقدر تشریفاتی و پیچیده اش کردیم که الان اکثریت قریب به اتفاق توش موندیم و با شنیدن اسمش تن لرزه می گیریم! 

حرف حرفه محبته...و این که یاد بگیریم عشقمون رو ابراز کنیم...وقت بگذاریم و بریم هدیه تهیه کنیم تا نشون بدیم به طرف مقابلمون که چقدررر برامون با ارزشه... 

اما نه این که هی تجملاتش رو بیشتر کنیم و اصلا شکل ماجرا رو عوض کنیم! 

واقعا هم به نظر من یه عروسک برای راضی کردن کودک درون(خودمون و طرف مقابل)،یه شکلات به نیت شیرین شدن رابطه،یه گل که مظهر لطافت و زیباییه و یه هدیه (هرچی که باشه) و  در نهایت  یه بوسسسسسسس ی محکم و یه بغل مهربون و یه آغوش صمیمی،خودش یه پکیج کامله...برای یادآوری و گفتن هزار باره ی این که : من عاشقتم...دوستت دارم...برام با ارزشی...باهام بمون...  

 

 

حرف تو حرف اومد داشتم می گفتم.... 

تو ببین ولنتاین ما که کلا مثل شام غریبون گذشت...بعد یه روز و نصفی بعدش یه اس ام اس اشتباهی هم بیاد و هی این داغ تو دلت رو تازه تر کنه!!! 

هی نمک بپاشه به این زخمه... 

 

والا!!! اعصاب نداریم!  

 

 

------------------------------------------------

 

 

 

حالا تو این هیر و ویر و تن و روح زخمی و  ترَک تَرک و اینا،غزلک زنگ زده....بعد من هی دارم قربون صدقه اش میرم اون هی قطع میکنه حرفمو وسطش و تند تند می خواد یه چیزی بگه... 

 

مامی راستی!! این حمیده ی آلمیده(آرمیده) چرا کللللللللللللللللللییییی  بخته(وقته) نیستش!!!! من هر بخت(وقت) نگاه کردم نبودتش!!!!!!! 

 

 

 

 

-راست میگه بچه....دقت کردید؟؟ کجاست آیا؟ 

 

 

یه دفعه دیگه میگه: مامی هی به تو میگن ایشالله یه «رخت» خوب گیرت بیاد یعنی یه لباس خوب؟ که مامان جون(مادر بزرگش) همیشه میگه رخت و لباس؟؟؟ یعنی تو لباس نداری؟تو که اینهمههههه لباس داری! 

 

 

----------------------------------بخت خوب!!!!!--------------------------------------  

 

 

 

 

-----------------------------------------------------------   

 

یه عااااالمه سی دی کارتون شاد رایت کردم برای بچه های پرورشگاه....باید بودجه ام رو بسنجم ببینم می تونم یه مقدار هم شیر خشک «هومانا» و بیسکوییت «مادر» بگیرم؟ 

 

 

 

 

------------------------------------------------------------  

 

فعلا این پست یه تعطیلی زده ی سردردی بی خواب رو داشته باشید...انشاالله از پست های بعد جبران میشه...





.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

۴:۳۰ صبح:








The image “http://sl.glitter-graphics.net/pub/1055/1055246z99lj5uafv.gif” cannot be displayed, because it contains errors.

 


۵صبح:




The image “http://kolobok.us/smiles/artists/laie/Laie_75C.gif” cannot be displayed, because it contains errors.




 ۵:۳۰ صبح:









۶ صبح:











۶:۳۰:




The image “http://www.kolobok.us/smiles/artists/just_cuz/JC_cupidgirl.gif” cannot be displayed, because it contains errors.








۶:۳۰ کماکان :




The image “http://sl.glitter-graphics.net/pub/1055/1055246z99lj5uafv.gif” cannot be displayed, because it contains errors.





بهانه های کوچک خوشبختی...

دو روزه که   افتادم توی تخت و با لپ تاپ ور میرم... 

تو شیراز ۲۰ نفر... 

مشهد ۱۵۰ نفر... 

وای خدایا... 

 

.  

حالا زندگی ام چی میشه...چقدر تنهام...چرا هیچکس نیست...دست هام یخ کرده...گاهی سرم رو سمت راست و به طرف شونه ا م بر میگردونم...چقدر جای تیزی  چونه ی کسی که نمی دونم کیه رو شونه ها م خالیه... 

  

 

 

...اشک هام سر میخورند پایین.... 

.  

فیلم کتک خوردن میبینم...وحشیانه کتک خوردن...فیلم فرار...کتک خوردن و فرار از دست کسایی که تا دندون مسلح اند و همه ی وجودشون خشم و کینه و نفرته...همه وجودشون سیاهه... 

 

 

...یهویی بلند میشم...با حرص و عصبانیت میرم سمت دیوار اتاقم و اونقدر با حرص مشت میزنم که احساس می کنم استخوان های دستم خرد میشه الان... با هر مشتی که میزنم یه رویا میبافم...مثلا یه بار میزنم به همون لباس شخص یه...یه بار به اون چند تا وحشی که حتی نوک بینی شون هم مشخص نبود....یه بار(...)یه بار(...)همه شون رو میزنم!!

به موبایلم نگاه می کنم...روشنش میکنم...مثل همیشه تصویر زن و شوهر فیلم -پی اس آی لاو یو - که عاشقانه با هم خوابیدند...هیچکس زنگ نزده! هیچکس نبوده که دلش برام بتپه...یا تنگ بشه...  

 

دلم میگیره...میرم گوله میشم یه گوشه ی تخت! زانوهام رو جمع میکنم تو بغلم و سرم رو میذارم رو زانوهام...نکنه من واقعا دارم سخت میگیرم...نکنه چیزی به اون معنا که من می خوام نیست...نکنه من نباید سخت بگیرم که حتما یکی بیاد و به همه ی وجودم بشینه...به دلم بشینه...به روحم... 

 

یه بار دیگه به همه ی اون آدم هایی که الان تو زندگی ام هستند و بعضی هاشون الان چندین ساله که هی درخواستشون رو تکرار می کنند رو مرور میکنم... 

 

یکی تو وجودم میگه حالا میمیری با یکیشون ارتباط برقرار کنی؟؟؟می خوردت؟؟ که چی حالا که یه دیوار سفت و سخت کشیدی دورت؟ به کجا رسیدی اصلا؟؟ کی بهت گفت آفرین که پاکی؟؟ 

پامیشم دوباره میام سر اون فیلمی که متوقفش کرده بودم...آخه تو کی اینقدر وحشی شدی برادر من؟؟ کی این همه تخم کینه رو تو دل تو کاشته که اینقدر رشد کرده و ریشه دونده... 

اونی که داری به قصد کشت میزنیش چکارت کرده مگه؟؟ به این فکر کردی؟؟ به این که اونی که داری میزنی اش کی هست فکر کردی؟؟ فکر کردی شاید نان آور یه خونه است؟ برای پدر و مادرش همه چیزه؟ خودش پدر یا مادر یه طفل معصومه؟  

 

 

تو هم تقصیری نداری طفلک من...تو خودت هم قربانی جهلی...قربانی کینه...قربانی نفرت های بی سبب... 

کاش به خودت بیای... 

باز همین جوری از سر عادت موبایلم رو نگاه میکنم...دوباره پیغمبر درونم بیدار شده! رفته رو منبر! داره روضه می خونه برام! مثل تمام این ۲۷ سال... 

نه!! چی چی رو از سر تنهایی بری تن به هرچیزی بدی؟ تو حقت بهترینه...این همه تنهایی رو تحمل نکردی که حالا بری بچسبی به هر به درد نخوری... 

 

خوب چته؟ بلند شو یه کم به خودت برس...روابط دوستانه ات رو زیاد کن...فکر سفر باش! تو یه یه سفر نیاز داری...خیلی زیاد...همه چیز درست میشه...  

 

علیرضا رضایی رو می خونم...تو وبلاگش زمین و زمان رو با همون لحن خاص خودش به فحش و انتقاد کشیده ....از ساز....گارا  بگیر تا بقیه...داره اشتباه میکنه! این جوری توپ رو میندازه تو زمین رقیب(دشمن).... 

 

...وای بریدم دیگه....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

.... 

 

بلند میشم... 

 

موهام رو شونه می کنم...چقدر بلند شده...از کمرم خیلی خیلی پایین تر و تا اواسط .... م هست...کی اینقدر بلند شد؟؟؟من حواسم کجا بود؟؟ 

 

یه گل سر بنفش قشنگ رو که نمی دونم کی خریده بودم و حتی از توی تایلون خریدش بیرون نیاورده بودم رو میزنم به موهام....من حواسم کجا بوده؟؟ 

 

چتری هام رو یه سشوار چند ثانیه ای میکشم  و کج میریزمشون سمت چپ پیشونیم...

 

یه رژگونه ی صورتی کمرنگ.... 

 

نگاه می کنم... 

 

قشنگ شد !  قشنگ شدم... 

 

 

لاک های لب پر شده ام رو پاک می کنم...

 

همه چیز درست میشه...همه چبز به بهترین شکل درست میشه...اگه من بخوام...اگه تو بخوای...دنیا این جوری نمی مونه...از این همه نا امیدی چه سود؟؟چی حل میشه از این همه دل 

گرفتگی و بی حالی...از این همه احساس یاس و شکست...از این همه بغض! بسه دیگه هرچی گریه کردیم...هر چی به دل شکسته مون بها دادیم...این جوری هیچی عوض نمیشه هیچی بهتر نمیشه... نه زندگی عاطفی مون...نه زندگی اجتماعی و سیاسی مون...هیچی! این جوری همیشه رو یه دور باطلیم...یه دور باطل همیشگی... 

باید خودمون بلند شیم...باید دل قوی داشت...باید تغییر رو از خودمون شروع کنیم...باید جا رو باز کنیم برای خوبی ها..نکویی ها ...

 

یه کاغذ برمیدارم... 

 

 

برنامه های امروز: 

 

-جمع آوری اتاق  

 

-فنگ شویی اتاق

 

-تغییر وکوراسیون اتاق 

 

-برنامه ریزی ورزشی  

 

-لاک 

 

-فیلم 

 

-فرانسه 

 

-رقص  

 

-پیاده روی 

 

 .....

 

.... 

 

..... 

 

یادم باشه... 

 

همیشه لبخند بزنم.... همیشه! این خیلی مهمه! حتی وقتی تنهام...

 

همیشه ببخشم.... 

 

همه رو ببخشم...  

 

شادی در درون منه...اجازه بدم خودش رو نشون بده.... 

 

این قدر سر کودک درونم داد نکشم و به خاطر همه ی اشتباه  ها ی سهوی و نا خواسته ای که گاهی کرده هزاران بار تنبیه  سرزنشش نکنم... 

 

اون بی پناه ترین و مظلوم ترین بچه ای هست که من تا حالا دیدم!! همیشه داره دعوا میشه! هم از طرف خودم...هم خانواده...هم جامعه...هم حکومت...همیشه متهم شده....همیشه تهدید شده! همیشه فحش شنیده و دری وری! ایرادهای و برچسب های اجتماعی اش که شاهکار بودند...متبرج! مفسد فی الارض! ساختارشکن! 

 

که چی؟؟ دلش خواسته شیک باشه...دلش خواسته یه کم لب هاش رو پر رنگ تر کنه.... 

دیگه اعتراض به وضع موجود و ساختار موجود که هیچی...

 

باید کمکش  کنم...اون ترسیده...اون خسته است... 

باید عمیق تر به خودم بپردازم... 

 

با مهربانی... 

 

با توجه به این که زندگی یه طول مدت کوتاهه که داره تند تند طی میشه و می گذره... 

 

با توجه به این که برگشت به گذشته ممکن نیس! پس چه سود که من این همه تو گذشته بمونم؟! چی حل میشه؟؟ چی درست میشه؟؟ 

 

باید بلند شم...بیا بلند شیم... 

 

بیا لبخند بزنیم... 

بیا بخندیم... 

بی بهانه.... 

از ته دل... 

همه چیز درست میشه... 

پایان شب سیه سپید است... 

بیا فکر کنم شب تمومه... 

بیا به انتظار سپیده بنشینیم... 

 

  

دست هات رو بده به من... 

 

بیا با هم بلند شیم...

 

اخیرا ۵شنبه ها هم خون جای بارون می چکه!

دلم خیلی زیاد گرفته....کاش کسی بود...