-
شوهر۲
پنجشنبه 25 تیرماه سال 1388 01:06
می گفتم... فعلا که خانم گیر داده که شوهر می خوام!!! یعنی تو فکر کن که شوهر آخرین مدل کفش ورساچه و خانم دلشون کشیده و می خوانش! گیری هم داده ها!!! بابای دوستم(بابای این دو خواهر) یه شب ساعت یک نیمه شب زنگ میزنه به دوست من و گریه و زاری که امشب این تو ماشین سر ما رو خورده بس که گفته شوهر می خوام! باور کن من و مامانت...
-
شوهر ۱
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1388 00:10
خواهر دوستمه...گمونم یکی دوسالی از من بزرگ تره! بنابراین بیست و هشت یا نه سال رو باید داشته باشه! بذارید این جوری بگم: دوست من که متاهله،یه دختر فوق العاده عاقل و با سیاسته که اگر هرکی دیگه جای اون بود بارها تو زندگی جا زده بود! یه دختر بسیار بسیار با سیاست!! و دقیقا نقطه ی مقابلش این خواهر کوچیکه است! یعنی شما خودت...
-
نهال سابقه دار !
سهشنبه 23 تیرماه سال 1388 02:44
می خوام دوباره این جا شروع کنم و از زندگی و زندگی ام و روزگار و دورو بر بگم! فقط نمی دونم کیا(از بر و بچه های قدیمی وبلاگستان)پیدام کردند تا حالا... چون سخته بخوای از اول بشینی توضیح بدی که چی هستی و کی هستی! خودم هم تو هیچ وبلاگی (جز ۲تا) خودم رو معرفی نکردم!!(واقعا چه شخصیت مهمی!!!)... میشه اونایی که منو این جا دیدن...
-
دختر خوشبخت...
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1388 01:46
نه امپراطورم و نه ستاره ای در مشت دارم اما خودم را با کسی که خیلی خوشبخت است اشتباه گرفته ام. به جای او راه می روم غذا می خورم می خوابم و ... چه اشتباه قشنگ و دل انگیزی !!!