خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

جیغ

وقتی تنها باشی،وقتی برای همه رل یه لب و هزار خنده رو بازی می کنی،وقتی دیگه حتی تو وبلاگت هم نخوای و واقعا نتونی از غم هات بنویسی(و چقدر خوشحالم که نمی تونم!! سلام شیلا جون! سلام ویولت جون!)،نتیجه اش این میشه که شب بعد از کار،با ماشین برا خودت تو خیابون ها می چرخی و فکر می کنی و فکر می کنی...بعد یه جایی که دیگه سرریز شدی، اونقدر تو ماشین جیغ میزنی اونقدر جیغ میزنی که بعدش همه قلبت بشه تپش... 

 

 

باور کنید که خیلی خوبه...خیلی بهتر از اونیه که بشینی هی غصه و بخوری و هی درددل کنی و هی پیاز داغش رو چرب و چیلی تر کنی و هی کشش بدی! 

 

یه لحظه تموم میشه.... 

 

شاید البته حجم درد ها اونقدر زیاد باشه که مثل امشب من جیغ زدنتون ۵ دقیقه طول بکشه...ولی ارزش داره...دوباره بر میگردی تو همون قالب همیشگی که همه خندون میبیننش همیشه و دوستش دارند...و کسی حتی به مخیله اش هم خطور نمی کنه که اصلا این آدم جیغ هم بلده بکشه... 

 

نظرات 8 + ارسال نظر
yalda یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:03 ب.ظ

nemidoonam chera hame adamo ba neghab doost daran,va faghat vaghti khoshhalan haleshono daran,age ghamgin bashi hichki tahamolet nemikone,neveshtamanam kheili khobe,behtar az jigh zadaneha,laghan tarhaye sotit narahat nemishe

omidvaram moshkelatet kam beshe

miboosamet,payandeh bashi

باور کن دیگه اون همه برام هیچ ارزشی ندارند!!! هیچی!

آقای رگبار یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:39 ب.ظ http://www.ragbarha.blogfa.com

یه جورایی سخته فکرش که ۵ دقیقه تموم جیغ بزنه یه نفر
مشکل ما مردا می دونی چیه این قدر غصه هامون رو می ریزیم تو خودمون که آخرش سکته می کنیم و میره پی کارش

اتفاقا در این مورد من کاملا مردم!!!!! فقط میریزم تو خودم

خادم یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:34 ب.ظ

سلام
خسته نباشید .
عجب تئوریهایی سرکار خانم
ولی بنظر میرسه که جای خلوت گیر اوردی که توان و موقعیت و شرائط همین را هم بدست اوردی .
بهرحال امید که با نیروی خارق العاده ای که تو این مدت من از شما سراغ دارم بنحوی بر مشکلات فائق بیایید که نیازی به اینگونه اقدامات نباشه .
موفق باشید .از اینکه به کامنتها دقیق توجه میکنی هم جای تقدیر داره .

سلام

نه بابا زیاد هم خلوت نبود!!! سر پل باغ صفا !!!

سلام دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:09 ق.ظ

گریه نمی کنم - نه اینکه سنگم - گریه غرورمو به هم می زنه - مرد برای هضم دلتنگیهاش ... گریه نمی کنه - قدم می زنه
گریه نمی کنم - نه اینکه خوبم - نه اینکه دردی نیست - نه اینکه شادم ...
حالا از این به بعد نصفه شبها که رفتم قدم بزنم جیغ هم می زنم (خنده) فقط اگر هر چی شد مسئولیتش با شماستا ... گفته باشم (خنده)(چشمک)
احتمالا فردا شب در بازداشتگاه به سر می بریم (چشمک)
بالاخره سربالاییها هم تموم میشه گل دختر - مقاوم باش (چشمک)(دعا)
(گل)(بای)

لطفا اگه این کارو کردی بعد که گرفتنت بگو من باهات همدست بودم ،بعد زندان و اعتراف که روتینه دیگه...
بعدم سفارت ایتالیا و فراررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر

مستانه دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:16 ق.ظ

ادرس ویلاگت رو اشتباه گذاشته بودی عزیز دلم کلی با این حال خراب و مخ گوزیده امان (ببخشید رومون به همون دولت دهم که مثل مخمان می باشد) فکر کردیم و از کلیه علوممان استفاده کردیم و خسته مرده رسیدیم بعد کلی مسرور شدیم نه از بابت شنیدن جیغ ها از تاقی پست ها و ان لینک مستانه عزیزم (منو گفتی دیگه) من رسما عاشقتم عزیزم اینجا شکلک نداره ادم بتوونه احساسات بیان کنه

قزن قلفی دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:53 ب.ظ http://afandook.persianblog.ir

من که به این نتیجه رسیدم که دیگه نقش بازی کردن و نقاب زدن فایده ایی نداره . مردم ما اصلا انگار دوست دارن بشنون که یکی مشکل داره و اگه بخندی بگی خدا رو شکر خوبم نه مشکلی نیست .... فکر میکنن یه جای قضیه میلنگه و یه چیزی کمه و اینقد بهت پیله میکنن تا به گه خوردن بندازنت ..... واسه چی داد بزنی به قلبت فشار بیاری ! این داد رو سر بقیه باید زد ........

یاد گرفتم این بخش از مردم رو بریزم تو توالت و سیفون رو بکشم قزن!

قزن قلفی دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:54 ب.ظ http://afandook.persianblog.ir

منظورم از بقیه البته اونایی که باعث داد زدنت شدن ها نه هر بدبختی که پیدا کردی .. بیخود و بیگناه ! :))

اونا رو دیگه ول کردم برا خودشون بچرند و عر عر کنند و پنجه بکشند و خوش باشند قزن!

سلام سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:58 ق.ظ

آهنگ وبتون هم قشنگه ... شادمهره هم قشنگ بود - دوسشون دارم ...
بعضی وقتها می گم کاش میشد بتونم هیچ فکری نکنم ...
شاید که روزی عاقبت آرووم بگیرد در دلم ...
کنار هر ستاره ای نشسته ابر پاره ای ...
گمگشته در باروونه تووو ....
چه مزیکه قشنگیه ...
کنار سیب و رازقی ...
من از تبار خستگی ...

من می تونم فکر نکنم...ولی نمی گذارند....

خوشحالم که موزیک رو دوست داشتی...


وجودت عادت شده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد