خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

چکیده ای از مناجات تحویل سال ایرانی به زبان پارسی

 

 

 

 

 

 

از پارس برآمدم.از پارسوماش.این گفته من است.کورش پسر ماندانا و کمبوجیه.من کورش هخامنش فرمان دادم که بر مردمان ملال نرود.زیرا ملال مردمان ملال من است و شادمانی مردمان شادمانی من. 

 

بگذارید هرکس به آیین خویش باشد. زنان را گرامی بدارید.فرودستان را دریابید.و هرکس به تکلم قبیله خویش سخن گوید.گسستن زنجیر ها آرزوی من است. 

 

ما شب و شقاوت را خواهیم زدود ،زندگی را ستایش خواهیم کرد.تا هست سرزمین من آسمانی باد.که در او رود ها ی بسیاری جاری است.ما دامنه ها و دشت هایی داریم دریا وار.سحرآمیز ،سرسبز و برکت خیز. 

 

و شما راگفتم این بهشت بی گزند را گرامی بدارید.سرزمین من توان شکفتنش بسیار است.سرزمین من ، مادر من است.تا هست خنده شادی خیز کودکان خوش باد  تا هست شهریاری بانوان و آواز خنیاگران خوش باد. 

 

تا هست رودها بسیار تر و بسیارتر باد.از اندوه و عزا به دور باد سرزمین من.تا هست هرگز دلتنگی به دیدارتان نیاید.تا هست اندوه آدمیان مرده باد . 

 

به یادتان می آورم بهترین ارمغان آدمی آزادی ست. باشد که تا هست از خانمان ملتم عطر و ترانه برخیزد.مردمان ما شایسته آرامش وآزادی اند،مردمان ما شایسته شادمانی و ترانه اند.،مردمان ما شایسته عدالت و علاقه اند ، دودمانتان در آرامش ، زندگی هاتان دراز ، و آینده تان روشن تر از امروز باد، این آرزوی من است ...

 

 

 



منبع: برگزیده ای از سخنان کورش بزرگ در منشورهای پارسوماش ،شوشیانا و پرشیا

بُز بُز قندی!!!

مامان موقع رفتن بعد از این که توصیه های ایمنی لازم رو کرده میگه: 

 

در ضمن اگه زنگ در ِ خونه رو هم زدند، از چشمی ِ در نگاه کن....اگه آقا گرگه بود،از نظر ما هیچ مشکلی نداره در رو باز کن !!! :))

یه بغل بهار ِ شیراز

 

درست روزی که پاسپورت  من آماده شد و من هم داشتم برای تنها کشوری که تورهای ایران جا داشت هنوز یعنی مالزی و یا سنگاپور،جا رزو می کرردم البته به قیمت ِ خون پدر صاحب آژانس،و در عین حال به شدت غصه می خوردم که با این هزینه ی تور در واقع چیزی برای خودم دیگه نمی مونه و من عملا تنها کار مفیدی که می تونم در اولین تجربه ی سفر تنهایی ِ خارج از کشورم انجام بدم اینه که دستم رو بکنم تو جیبم و تو خیابون ها راه برم  سوت بزنم،مامان اینها به طور ناگهانی تصمیم گرفتند که تعطیلات عید رو برن تهران!!! به همین سادگی! 

 

حالا من موندم و یه روز تا پایان سال کهنه ی ۸۸ و یه عالم خستگی و کمی هم هیچان البته.... 

 

و خوب یه خونه ای که هیچکس توش نیست و هیچ صدایی ازش بلند نمیشه... 

 

من موندم و تمام خستگی ها و آشفتگی هایی که می خوام تو این دو روز دور بریزمشون و با آرامش و جسم و روح و زندگیه شسته رفتهو با هیجان و امیدواری وارد سال نو بشم... 

 

سالی که ظاهرا برای من داره خیلی خیلی خوب شروع میشه .... 

 

 

امروز بعد از این که تا نزدیک ظهر خواب بودم،بلند شدم و یه کم تو اون سکوت و آرامش عجیب توی خونه قدم زدم... 

 

سفارش دادم برام غذا آوردن و یه جعبه شیرینی و الان هم می خوام چای درست کنم با عطر بهار نارنج تازه که همه ی شیراز رو پر کرده.... 

 

و بعد اتاقم رو که مدت هاست درگیرشم و انگار سرشار از انرژی های منفی ِ بازدارنده شده کلا بهم بریزم و از نو و از سر آرامش و پر از تازگی و تنوع بچینیم و تازه کنم و  اجازه بدم انرژی و زندگی درش جریان پیدا کنه... 

 

و بعد هم آشپزخانه و سالن خونه رو....درب بقیه ی اتاق ها رو هم خواهم بست... 

 

در کل دوست دارم همه چیز رو از نو بچینم....از خونه تا افکارم.... 

 

و بعد در کمال آرامش بشینم و با ذهنی روشن و پر از نور که همه ی کهنه ها رو دور ریخته،برای سال تازه و زندگیم ،بهترین حالت رو طراحی کنم.... 

 

واقعا هم امیدوارم که به خانواده ام اونقدر خوش بگذره و همه چیز براشون عالی پیش بره که تا آخر تعطیلات تهران بمونند!! :))) 

 

 

یه چیز دیگه که برام واقعا هیجان انگیز و امیدوار کننده است،همین دنیای مجازیه که الحق و الانصاف من هیچوقت در مورد خودم ازش بدی ندیدم...امواج منفی و آدم های منفی و بیمار بودند اما نسبتشون در برابر فرشته هایی که این جا میومدند و امواج مثبتشون اونقدر ناچیز بود که اصلا ارزش نداشت که حتی صدم ِ ثانیه ای هم بهشون فکر کرد!! 

 

و من که این اواخر کمی حصارهای سخت ِ اطرافم رو کنار زدم،در قلبم باز شد به روی انسان های بی نظیری که سبد سبد عشق و امید و حمایت و دوستی برام به ارمغان آوردند و ... 

 

مثل همین الان که برای عید تهران و شمال و خوی و یاسوج و ارسنجان دعوت شدم و این یعنی خود ِ خود ِ زندگی!! 

 

 

در هر حال و در نهایت من دلم در مورد همه چیز خیلی خیلی خیلی روشنه و می دونم که خوبی ها و نکویی ها برای من،دوستانم و کشورم در این سال بیشمار و در جریانه...  

 

 

کامنت های پر از عشق پست قبل رو مابین کارهایی که از همین الان شروع می کنم تایید می کنم و گزارش برنامه هام رو هم بهتون میدم...در کل من عید رو کلا این جا و در وبلاگستان هستم... 

 

سعی می کنم از همه چیز و همه ی برنامه هام بنویسم و عکس بگذارم... 

 

 

وقت نو شدن سال،یادتون به یه دختر تنها که تو زندگیش سختی زیاد کشیده اما ایستاده و گاهی هم عصیان کرده تا تبدیل به اون چیزی نشه که جامعه و سنت و مذهب و خانواده و عرف بهش تحمیل می کنند و الان پر از امیدواریه برای تغییر مثبت و عالی زندگیش، باشه که چشم انتظار انرژی های مثبت ِ ذهن و دل های زلالتونه... 

 

 

کاش میشد که برای همه ی شما یه عالم بهار نارنج تازه بفرستم ... 

 

 

 

بگو فردا مال ماست....

کلا این اسفند ماه به خصوصیه!

 از جنب و جوش...

 از هیاهو....

همه در تکاپو و در هیجانند انگار....

 خوشمزه ترین قسمتش برای من همین باز بودن مراکز خرید از صبح تا نصفه نیمه های شبه...

حالا بماند که سال هاست هیچ استفاده ای از این جریان نکردم و نرفتم قاطی مردم...اما خوب بهم حس خوبی میده!

می دونی! من از رکود و کسالت و کپک زدکی منتفرم! هرچند که خودم سال ها و روزهای زیادی رو در این وضعیت از دست دادم....اما خوب ازش بیزارم...

و حالا این وضعیت رو دوست دارم چون بهم حس خوبی میده!

باز اینم بماند که الان سال هاست به خاطر پاره ای مسایل عید به من عملا زهرمار شده .... 

 

 

اما هیچکدوم از این ها مهم نیست زیاد.... 

 

گذشته در گذشته....رفته دیگه نیست! مهم الان هست! همین الان.... 

 

 

نه این که حالا فکر کنی من این جا خوش و خرم و ریلکس نشستم و پام رو انداختم رو پام دارم تز می دم برات ها! نه!! 

 

همین منی که الان داره این نظریه های روشنفکرانه و روانشناس مآبانه رو صادر می کنه،هزار که خوبه،هزاران دغدغه داره....  

 

 

اول که چه اتفاق هایی که براش نیفتاد...یعنی تو فکر کن از آدم ربایی بگیر تا مکافات های پشت سرش و مریضی و نبرد برای زندگی بهتر و تسلیم نشدن در برابر اکثریت مخالفی که بینشون زندگی میکنه...که اگه یه کمی تا حالاش شل زده بودم در خوشبینانه ترین حالت الان تو خونه ی یکی بودم و احتمالا هم با یه بچه و یا باردار....پس تو ببین چه مقاومتی می خواسته که من در برابر جو یکپارچه های که فکر می کردند این صحیح ترین راهه،ایستادم و الان در این شرایطی که میبینی به سر می برم!!

 

 

 

و این که عید اصلا و ابدا دوست نداره شیراز بمونه چون می دونه اگه اینکار رو بکنه عملا 14 فروردین جنازه اش از درب منزل صادر میشه به جامعه! 

 

و این که اون موقع که آژانس های مسافرتی خودشون رو جر واجر میکردند که تورهاشون فروش بره،پول نداشت و حالا که یه هزینه ای خیلی خیلی معجزه آسا و فرشته وارانه رسیده،آژانس های مسافرتی تاقچه بالا گذاشتن و شدیدا همه تو فیگور هستند !!! 

 

 

زندگیه دیگه.... 

 

 

چند شب قبل داشتم به یه عزیزی می گفتم چقدر دوست دارم یه سوییت تو این 13 روز توی کیش دستم بود و دو تا لباس می نداختم توی چمدون کوچولوی قرمزم و بقیه رو تا خرخره با کتاب پر میکردم و اونوقت میرفتم 13 روز برای خودم....پیاده روی می کردم و بعد هم کتاب می خوندم.... 

 

فقط و فقط این 13 روز رو شب  کلید می نداختم تو خونه ای که هیچکس توش نبود! آرامش بود...شب بود...سکوت بود و من! 

 

اما جور نشد! اینترنتی یه شماره موبایلی هم پیدا کردم که گفت سوییت یک خوابه شبی 200 تومان داره....بعدم گفت حالا که 13 شب می خواهید شبی 160 حساب میکنم! 

 

اگه شبی 100 هم حساب میکرد میشد یه کاریش بکنی! اما غیر این سر به فلک میکشه.... 

 

تازه مطمئن هم نیست! من نمی دونم این طرف کیه اصلا! فقط می دونم یه پسر خوش صدا بود....لابد خوش تیپ هم! و احتمالا پولدار! چون داشت میرفت تو پارکینگ و ریموت ماشینش رو هم روشن کرد! توی کیش هم که ویلا داره مفصل!! 

 

میگم کاش میرفتم با این شرایط!!! زیاد هم بد نیست ظاهرا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  :))))

 

 

خلاصه این که این آرزو هم محقق نشد و من هنوز به راه آخر که پیدا شدن یه جای خالی توی تور برای یه کشوری حتی گینه ی بیسائوی بی صاحاب هم که باشه امیدوارم! کلا خواستم ازتون خواهش کنم یه انرژی مثبتی چیزی بفرستید!  

وگرنه بعد عید نهالتون خشکیده و مرده و بی ریشه شده!!!همه ی برگ ها و کرک و پرش ریخته،یعنی ریختنش در واقع و هیچی ازش نمونده!! 

 

گفته باشم!!! 

 

 

 

 

خلاصه این که در کل بیایید از همین لحظه مثبت اندیشی و مثبت نگری رو روی خودمون تمرین کنیم و بدونیم که زندگی یه فرصت کوتاهه که ارزش این همه غم و غصه و اضطراب و استرس و ناراحتی و کینه و دشمنی رو نداره! باور کنید که بخش عمده ی آرامش و شادی و رضایت خااطر از زندگی رو در هر شرایط سختی،خودمون هستیم که می تونیم به وجود بیاریم و و ایجاد کنیم! با کمی تمرکز روی بهانه های کوچک خوشبختی و برنامه ریزی برای بهتر زندگی کردن حتی با همین شرایط موجود!! 

 

و البته چون خودم می دونم که دوباره روح مجری رادیو پیام در من حلول کرد، بگذارید که اضافه کنم که : عزیزان(اینو باید خیلی با ناز می خوندین) اتوبان مدرس و بزرگراه همت و کردستان و خیابان  ولیعصر و جمهوری و اینا همه خیلی شلوغ و پلوغ ترافیکه و از خرداد امسال مسیر خیابان پاستور(دفتر اوشون) و خیابان آذربایجان(بیت ایشون) هم خیلی خبراست و کلا خر تو خریه اصلا و خین و خین ریزیه!! تو هم زیاد حرف نزن که همچی گوش ات میبره که خین بیاد!!!!!!

 

 

 

غزل دشنگه...

  

 

.

غزل: مامی برم برام لژلب(رژلب) بخریم.... 

 

من: اما غزل.... 

 

-می دونم می دونم عزیزم چی می خوای بگی! ببین مامیه دشنگم! من که لژلب رو به صولتم نمی زنم که! لژلب برای لبه ! برای صولت نیست که هی میگی پوستت خلاب میشه! به لبم میزنم!! لب که خلاب نمیشه که!

 

 

من: بله....درست می فرمایید شما ! 

 

 

و این گونه بود که یه رژلب لانکوم به قیمت ۳۰ هزار تومان برای علیا مخدره خریداری شد چون لانکوم جزو معدود رژلب های بدون سرب تو بازاره که سرطان زا نیست... 

 

(اون وقت خودم رژلبم ۳۰ هزار تومن نیست!!) 

 

 

بعد خانم غر هم میزنند که به نظلت (نظرت) کمرنگ نیست؟؟ زیاد برق نمیزنه؟ قلمز(قرمز) بود بهتر نبود؟؟بریم یه دونه از اون گل سرها هم که تو تلویزیون نشون میدم بخریم! ساغر تو کلاس رقص داشت! مال من دشنگ تر باشه ها! لاک هم بخریم! رنگ لژلبم! اون دختر هست تو کلاس رقص که موهاش گرد گردیه ها (ترجمه:فرفری)،بعدش یه دستبند هایی پاش می کنه که خیلی دشنگه!!(ترجمه:خلخال پا منظورشه) وقتی می رقصه هی تکون می خوره !! ههه! مامی اینقدر دشنگه!...    

 

 

 

 

-