خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

فقط این تذکر نداده بود که شکر خدا داد و راحتمون کرد...

ظهر داشتم با آقای رییس سابق(می شناسیدش که؟) صحبت می کردم.بعدش صحبت سر روده و معده ی من شد(یعنی اون پرسید) بعد میگه: ببین! تو آدم ایده آلیستی هستی...اصلا متفاوتی...نگرش و بینش ات با خیلی ها تفاوت داره...خیلی پاکی...معمولی نیستی و جالب این که یه مرد بعد از آشنایی و همکلامی با تو،سطح توقعاتش از زن ها بالا میره!!!!(جل الخالق واقعا!!!) اصلا بگو ببینم! تو با ۲۷ سال سن،چرا هنوز خونه ی پدرتی؟؟ هیچ توجیهی برای اون جا موندن نداری الان! و این باعث استرس درونی ات میشه...

نمیگم الان برو با اولین کسی که سر کوچه تون وایساده بود*(!!! ) و یه چیزی گفت،ازدواج کن ها! نه! ولی تو باید ازدواج کنی! چرا ازدواج نمی کنی؟؟ باور کن همه ی این مشکلات با ازدواج کردنت حل میشه! 

با یه لبخند ملییییییییییییییییییییییح بهش میگم : یعنی الان تشخیص شما در مورد من و زندگی ام این بود دیگه؟! 

 

با جدیت میگه: بله! ۱۰۰٪  . باید ازدواج کنی...

 

میگم: اونوقت شما فقط تشخیص میدید؟؟درمان نمی کنید؟؟؟ 

 

یه کم گیج میزنه....میگه : چرا...نه! چی یعنی؟؟  

 

میگم :ببین تشخیصتون که خوب به جا بود! احسنت! منتها داروی درد من تقلبی اش تو بازار فراوونه و اصلش کمیاب!! حالا شما که متخصصید،داروی اصل سراغ ندارید؟

 

 

 

...هم شوکه میشه(چون اصلا از کارکتر و شخصیت من انتظار این مدل حرف زدن رو نداره) و هم داره می خنده... 

 

میگه: نه به دل نگیرید ها...باور کن شوخی بود بیشتر! 

 

میگم: به دل نگیری چیه؟؟حالا که یه دکتر درست درمون(!) پیدا شده علاج درد من تو دستشه،من خیلی هم خوشحالم!  

 

اصلا تشخیص و دارو درمان با شما،مداومت و پیگیری در درمان با من!!! من مریض حرف گوش کنی ام!

 

 

می خنده...هنوز از این طرز حرف زدن من شوکه است...احتمالا باورش نمیشه که این منم باهزار من غرور همیشگی ام...میگه: خوب باشه...قبول...نه واقعا راست میگی؟؟ پس چرا هرکی در مورد تو با من مشورت میکنه بی اونکه بدونی کیه،میگی ردش کن بره... 

واقعا خانم نهال؟؟ موافقید که ازدواج کنید؟؟نه واقعا؟؟ وای نه! مسوولیت سنگینیه...هرکسی لیاقت شما رو نداره...خیلی باید دقت کنیم... باید حسابی تحقیق کنم و ته و توی(!) طرف رو در بیارم... 

 

 

بیچاره جو گرفته بودش... 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 *سر کوچه ما فقط کارگرهای افغان هستند که مشغول آپارتمان سازیند و اتفاقا هر بار هم که پیاده رد میشم یه سوتی،کفی،کلی،چیزی میکشند و هی ماشالله ماشالله میگن! 

 

 

 

 

شما هم دیدید؟

ببین چقدررررر خدا زده تو سرمون که به جایی می رسیم که هی تند تند و بلند بلند،از صفحه ی تلویزیون  قربون صدقه ی کواکبیان میریم  !!!!!

بابا داشت برگه تصحیح می کرد،هی بهش می گفتیم بلند شو بیا ببین! کواکبیان همه شون رو پودر کرد!می گفت نه! من اگه« ح.ش» رو ببینم حالم بهم می خوره ،برگه های بچه های مردم زیر دستمه ،نمره هاشون اشتباه میشه.رو خوابم هم تاثیر میگذاره ضمنا،فردا صبحم باید برم جلسه ی دفاع از تز بعد این جوری با این حالِ افتضاح! نمی تونم و...!!!!! (بعدش اومدها البته!!!) 

ظاهرا ساعت صدا و ۳۰ ما ،کلا با استاندارد جهانی متفاوته! معنی ۳ دقیقه رو هم آخر برنامه فهمیدیم!! 

این مجریه هم که کلا حس بامزگی و آگاهی کشته بودش! گمونم قبل از اومدن به استودیو،وقتی داشته حاضر میشده و از در خونه بیرون میومده،مامانش گفته وایسا وایسا مادر قربون قد و بالات و اون خنده های نمکی ات و شعور سیاسی ات بره،بیا یه کم اسپند دور سرت بچرخونم این اصلاح طلبان چشمت نکنند یه وقت... نمک هم تو جیبش ریخته بوده یقینا...  

.  

این هم که معرکه ست واقعا...علاوه بر ...ی که خورده که البته نوش جونش  و ساندیس خوشمزه ی بعدش،«موادش» هم فرد اعلا بوده!! از چهره اش مشخصه که بهش ساخته ۳تاش!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

-من به یه دلیل شخصی که ظاهرا خیلی بدشانسی به حساب میاد نگرانم...دعا و انرژی مثبت و اینا...میشه لطفا؟؟ 

 

--فایل لاغریه باز نشد! دیگه توی ورد نمی نویسم.میرم کافی نت از اول می نویسمش.

قر و قاطی...

روز پنج شنبه همین طوری یه دفعه به پدرم گفتم که من اصلا خوشم نمیاد که اون جریان آدم ربایی رو پیگیری کنم ولی عقیده دارم هرچیزی رو که به من مربوط میشه روش نظارت داشته باشم تا از کنترلم خارج نشه...بنابراین برام خیلی عجیبه که چی شد و بالاخره کلا چند سال برای پسره بریدند و اینا ...که پدرم گفت من نمی خواستم بهت بگم ولی ۱ ماه پیش یکی از فامیل هاش شماره ی موبایل من رو پیدا کرده بود و بهم زنگ زد برای رضایت که گفتم محاله و ...و اونم گفت ظاهرا وکلاش به استناد به این که بیماری روانی داره تونستند قاضی رو مجاب کنند که ۳ ماه بهش مرخصی بده برای درمان و الان بیرونه! فکر کن! قاضی احمق! بازپرس اینو به اتهام آدم ربایی ممنوع الوثیقه و ملاقات کرده و این دیوانه بدون این که از لحاظ امنیتی به من اطلاع بدند فرستادتش مرخصی !!!! 

با یه وکیل صحبت کردم که گفت خیلی خیلی راحت می تونی از قاضی شکایت کنی!  

ولی من کلا یاد این قضیه هم که می افتم رعشه میگیرم چه رسد به ادامه!! 

 

و بعد جمعه هم این اتفاق افتاد! و این شد که من اونجوری ترسیدم و به این جا پناه آوردم... 

 

یکی از حدس هام این بود که کار خانواده ی اون پسره است و این جوری می خواهند منو وارد یه سری قضایا کنند... 

 

به آقای رییس سابق که جریان رو گفتم ، گفت مشکلی که نداره،می گم اداره ی اط ل ا ع ا ت برات ته و توشو در بیاره که من بازم پس کشیدم...اصلا اعصاب این موارد رو ندارم... 

بنابراین تا حالا فقط سیم کارت رو انداختم یه گوشه! همین! 

 

یه سیم کارت ایرانسل دیگه داشتم که جایزه ی اون قبلیه بود و همون موقع گذاشتمش رو یه گوشی دیگه...تا گوشیه شارژ شد و سیم کارته رو روشن کردم سریع ۲ تا پیغام اومد که نوشته بود: 

 

سلام من حاجی نادر استم!!!!!! 

نخند!! 

من یه مطلب خیلی کامل در مورد کاهش وزن که حاصل تحقیق و تفحص! های فراوان و مشورت های بی پایان (یعنی مخشون رو خوردم باور کنید!!)با ۲ متخصص پزشکی-ورزشی و یک فوق تخصص قلب و عروق و یک متخصص تغذیه هست براتون  نوشتم که سیوش کردم توی ورد و روی دسک تاپ هستش. حالا که اومدم بازش کنم که چند خطی اضافه کنم و پابلیشش کنم،نه تنها بازش نکرد بلکه ارور نات اویلبل داد!! چکار کنم؟؟ من وقت دوباره نوشتن ندارم....  

.  

دلم یه بغل ِ پر از آرامش و دوست داشتن،که مال ِ خود خودم باشه می خواد..... 

فک کن...عصر همین طوری سر ماشین رو کج کردیم به طرف جاده ی نور آباد ِ ممسنی!!بعد بین راه یه جایی هست که بهش میگن جاده ی دشت ارژن! که ما قصدمون این بود که همین طوری تا اونجا بریم و برگردیم...بعد اونجا از اون محل های اطراق بین راهیه که پر از قهوه خونه و آب جوش فروشی و نوار فروشی و البته نبات!! فروشی برای رانندگان محترم هست! بعد تصور کن که خیلی خیلی تیتیش مامانی از ماشین پیاده شده،اونجا یه چایی خورده،بعد رفته به پسره سی دی فروشه که علاوه بر پوستر حمیرا و داریوش و اینا یه لیست گذاشته جلوش که متشکله از آقایان(!): ساسی مانکن و اشکین و اینا...هست،میگه: ببخشید ! شما فیلم ریدر رو دارید؟؟؟ 

بعد پسره زل زده تو چشاش و خیلی عصبانی میگه: چه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟(چی نه ها! چه!) بعد باز میگه: ریدر !! پسره هم که کم مونده چوب برداره بزندش ،زیر لبی میگه: نِه!!!! 

 

خوب من حق ندارم پهن شم رو زمین از خنده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

رفته تو جاده ی نورآباد ممسنی دنبال فیلم ریدر میگرده!!!!!! 

 

درست مثل این که بری تو وجود  ا.ن دنبال یه ذره شعور بگردی مثلا! دریغ از یه سر سوزن....پیدا نمیشه خوب...کلا تعریف نشده اصلا...  

 

حالا اگه مثلا گفته بود آلبوم حمیرا رو می خوام یه چیزی! 

این درست مثل این بود که دوباره بری تو وجود ا.ن  دنبال اعتماد به نفس بگردی! اصلا همین طوری کیلو کیلو ریخته که می تونی برداری ببری... 

 . 

یه چی خیلی تو دلمه می خوام بگم... 

 

 

خرداد ماه بود و اوج اون جریانات و مردم خارج از کشور هم داشتند از اونور فعالیت می کردند...بعد یه روز که به همین خاطر داشتم به شدت گریه می کردم،یه لحظه به شدیدا بریدم و کانال رو از وی او ای تغییر دادم که یه ذره شاید از اون فشار روانی ام کم تر شه...  

 

بعد تپش رو گرفتم و دیدم که داره تظاهرات لس آنجلس رو نشون میده و با خواننده ها یا به قول خودشون هنرمندان هم که اون جا بودند مصاحبه می کنه...یادمه که مثلا با ابی حرف زد که انصافا خوب گفت و بعد هم سیاوش قمیشی که اونم خوب صحبت کرد... 

 

بعد رفت سمت شهرام شب پره!! بعد پسره با شور و شوق و آب و تاپ داشت میگفت:بله بینندگان عزیز! این جا هم هنرمند عزیز و محبوب،آقای شهرام شب پره رو در کنار خودمون داریم که صمیمانه برای ابراز همبستگی با شما هموطنان عزیز داخل کشور این جا اومدند... 

 

بعد بهش گفت: شهرام عزیز! میشه خودتون به ما و بینندگان بگید که چرا این جا اومدید؟؟ 

اونم بعد از سلام و اینا،سرشو مثل همیشه یه تکونی داد و گفت: 

 

والا من درست نمی دونم چی به چیه ،سیاست هم بلد نیستم و هیچی نمی فهمم...دیدم همه این جا اومدند،منم گفتم بیام با مردم!!!!!! 

 

فک کن...  

 

یه چیز دیگه هم که باز خیلیییی تو ذهنم بولد شده،توی اون ایام،حالا باز امیر قاسمی واقعا برنامه هاش رو اختصاص داده بود به این جریان! ولی شب خیز،یه پیرهن سیاه پوشیده بود،لباشو هم آیزون کرده بود،با ناراحتی(!!) داشت قابلمه تبلیغ میکرد!!!! 

به خدا خودم دیدم!! 

 

 

 

 

........الان که اینا رو گفتم کاملا حس اون خانم هایی رو دارم که عصر تا عصر با چایی و تخمه و کاهو سکنجبین ،میان دم در و همین طور که با لب و دندونشون با پشتکار فراوان چیلیک چیلیک تخمه میشکونند هی میگن: 

دیدی شمسی خانمو؟؟ ور پریده! شب قتلی چه جوراب نازکی پوشیده بود! خدا شاهده خودم دیدم!! زن گنده ! خجالتم نمیکشه! حلال حرومی سرش نمیشه! اون از چادر سرکردنش که نپوشه سنگین تره،اونم از جلسه ی قران اومدنش....ایشششششششششش 

 

چیلیک چیلیک چیلیک.... 

رفتم یه دوری تو نت زدم و برگشتم و الان دلم می خواد داد بزنم بابا تو رو به هر کسی اعتقاد دارید قسم که اگه اضافه وزن دارید اونم بیشتر از ۲۰ کیلو،دور رژیم چرب و چیلی اتکینز رو ،به اون روش متداول خط بکشیددددددددددددددددددددددددددددد!!!  

 

این رژیم برای افراد اور ویت و چاق کشنده است!! مستقیم فرد رو می بره به سمت آتروژن و آترواسکلروزیس و تنگی عروق کرونر!!! 

 

آخه بابا ! این یه حساب ۲ *۲ تا ۴ تاست!! کسی که چاقی شدید داره و همین طوری خودش در معرض خطر بیماری های قلبی و غیره است،میاد یه عالم کره می خوره در روز؟؟؟ یا خامه؟؟ یا روغن؟؟   

لطفا نیاید بگید آره فلانی با ۱۰۰ کیلو اضافه وزن این رژیم رو گرفته الان شده ۲۰ کیلو!! آره درسته! ولی پدیده ی آترواسکلروز یه عارضه ی تدریجیه! پس الانش رو نبینید! ۵۰ سالگی اش رو هم در نظر بگیرید! 

 

کسی که چاقه و می خواد لاغر بشه،باید فرهنگ این رو پیدا کنه که تا ابد باید کره،خامه ،پنیر و ماست پرچربی،روغن زیادو امثالهم از زندگیش حذف بشه!   

 

باید یاد بگیره سالم خوری کنه!

می خواهید پروتئین خواری کنید؟ هیچ اشکالی نداره! مرغ آب پز بخورید! ماهی کبابی بخورید! گوشت قرمز بدون چربی رو کباب کنید! تخم مرغ رو آب پز کنید! 

 

ولی نه این که به عنوان رژیم برید سراغ خامه و پنیر پرچرب و روغن و کره!  

 

بازهم می گم! کسایی که بی ام آی بالایی دارند و چاق مفرط هستند،لطفا لطفا لطفا دور این سیستم غذایی رو خط بکشند! چون همین طوری های ریسک هستند...چه  رسد به این که...  

.تحت هر شرایطی حتی شده از کافی نت دوباره اون پست رو می نویسم...

 

خداشاهده که حاضرم برم افغانستان ور ِ دل طالبان زندگی کنم!!!!

از بعد عید امسال که شماره ی تلفن همراهم بعلت استفاده از اینترنت موبایل و هزینه ی سرسام آورش قطع شده بود،دیگه وصلش نکردم! اول یه همراه اول گرفتم که اونم بعد یه مدتی به خاطر اشتباه وارد کردن پین کد سوخت! و بعدم ایرانسل دستم بود که اون رو هم روم نمی شد به خیلی ها بدم!! 

 

 

دیشب حوالی ِ ساعت ۱۰ یه میس کال از یه موبایل تهران داشتم  و بعد هم که دوباره زنگ زد و من برداشتم حرف نزد! بعدش ساعت ۱ و ۴۰ دقیقه ی بعد از نیمه شب هم ۲ تا تماس از یه شماره ی اعتباری همراه اول داشتم که من خواب بودم و متوجه نشده بودم! 

 

امروز صبح وقتی که از حمام برگشتم،دیدم یه میس کال و یه تکست دارم. باز که کردم دیدم هر دو از سیم کارت خودم،یعنی از همون سیم کارت ایرانسلی که الان دستمه هست!! یعنی از همون شماره ی خودم به شماره ی خودم میس کال و مسیج فرستاده شده بود!!!!!!!!!!!!!!!!! متوجه شدید؟؟ یعنی انگار شما به شماره ی خودتون اس ام اس بزنید و یا زنگ بزنید! خوب اس ام اس به خودتون برمیگرده ولی زنگ که بزنید بوق اشغال میزنه!!!! ولی من از شماره ی خودم میس کال داشتم!!! 

 

تو تکست هم نوشته بود: میشه جواب بدید؟ باهاتون کار دارم!! 

 

براش یه اس ام اس دادم  و فقط یه علامت سوال گذاشتم که با کمال ناباوری رد شد و دلیوریش هم اومد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

 

دوباره تکرار کرد میشه بردارید؟ کار دارم باهاتون!  و بعد از مدتی زنگ زد... 

 

جواب که دادم خیلی راحت گفت: سلام خوبی؟ 

گفتم شما؟ 

گفت خوبی؟ 

گفتم شما؟ 

گفت نمیشناسی که...میشناسی؟؟؟ 

گفتم شما؟ 

گفت خونه ای؟؟؟ 

که قطع کردم!!! 

یه بار دیگه زنگ زد و برنداشتم و دوباره اس ام اس داد که: 

 

اشتباه نکن! از شماره ات خوشم اومده...یا بفروشش یا عوضش کن!  دوست داشتی زنگ بزن! 

 

 

همین!! شماره ی من یه شماره ی معمولیه و چیز خاصی نیست! می دونم که هک شدم! 

از اون لحظه هم سیم کارتم رو در آوردم . اونایی هم که زنگ میزنند میگن ارور در دسترس نبودن مشترک میده... 

چکار کنم؟؟ 

یعنی ممکنه تلفن هام توسط هکر شنود میشده؟ یا اس ام اس هام؟ 

 

یعنی ممکنه از الان به بعد هرکی اس ام اس میفرسته با این که من سیم کارتم رو درآوردم،اون بتونه باز کنه؟ شماره ها رو چی؟ کسایی که زنگ میزنند؟؟ 

 

چکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟کسی می تونه بهم کمک کنه؟؟؟ 

 

اینو هم بگم که یه بار یکی از پزشک هایی که من باهاشون کار می کنم،به دلیلی یه مدت یه ایرانسل گرفت دستش! بعدش من مدت ها ازش خبر نداشتم تا این که یه شب به خاطر تایید یه مقاله مجبور شدم باهاش تماس بگیرم.زنگ زدم به همون ایرانسله که زنگ خورد و برنداشت... 

بعدش من چون شماره ی اصلیش یادم رفته بود دیگه بی خیال شدم تا این که آخر شب از همون شماره برام اس ام اس اومد: 

یه کم پول داری بهم بدی؟؟ 

براش نوشتم؟چیییییییییییییییی؟؟ 

گفت هیچی نپرس! پول داری یه کم؟؟ گرفتارم! 

براش نوشتم متاسفم! 

نوشت نه نباش فقط بگو چقدر پول داری؟؟ 

 

 

فرداش با هزار بدبختی دکتره رو پیدا کردم جریان رو که بهش گفتم کیف پولش رو آورد بیرون سیم کارت رو نشون داد گفت: این همون سیم کارته که ماه هاست این جاست!!! و با شماره ی خودش همون موقع به اون شماره زنگ زد که زنگ خورد ولی برنداشت و بعدش یه اس ام اس اومد که: شما؟؟ یه کم پول داری و ..... 

 

 

این اتفاق بهمن پارسال پیش اومد  حالا دوباره.... 

 

چی کار کنم؟؟کسی می تونه کمکم کنه؟؟

غزلکم...

اومدم  کافی نت به نیت این که کلی بنویسم و احیانا در حین نوشتن کمی هم گریه کنم همین جوری قربت الی الله،که مطابق عادات سنواتی،وقت ناراحتی شدید و نیاز وافر به حرف زدن و درد دل کردن،کلا میوت شدم و رفتم رو سایلنت!!!!! 

 

بنابر این فقط با همه ی وجود ازتون می خوام که برام دعا کنید و انرژی مثبت بفرستید تا بتونم زندگی ام رو به یه جایی برسونم و از این معلق بودن و زجر کشیدن خلاص شم... 

و اما غزل:  

 

برای اونایی که هر بار میپرسند: غزل دختر خوانده ی منه که در ۱۰ روزگی پدر و مادرش رو از دست داده و داره تنها با مادر بزرگ پیرش زندگی میکنه و تا این جا سرپرستی مالی و اجتماعی و آموزشی و تا حدودی تربیتیش با من بوده و تقدیر ظاهرا داره براش سرنوشتی رو رقم میزنه که به نظر کاملا مثبت و امیدوارکننده میاد...

 

 

غزل خط می زند: 

 

غزل: مامی منو امشب میبری ستار خان؟؟ 

من:باشه عزیزم! اما حالا چرا ستار خان؟؟ 

-که بریم چند تا پسر ببینیم... 

-چی کار کنیم غزززززززززززل؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

 

-توضیح:ستارخان نام یک خیابان لوس در شیراز است که به مکانی برای نمایش اتومبیل های آخرین مدل و دختران و پسران اجق وجق!! تبدیل شده است... 

  

 

غزل تعارف تکه پاره می کند:

 

 

من: غزل جان بیا دست کم گوشت های غذات رو بخور عزیزم... 

غزل:مرسی مامی! تعارف ندارم!!!!!!!!!!  

  

غزل ۳۰یاسی میشود: 

 

 

غزل در حالی که کف دست چپش رو گذاشته رو ساعد دست راستش و شدیدا تو ژسته: مامی! من یزلگ که شدم بعدش رفتم آملیکا،می خوام برم مثل ستاله ی دلخشش(-من شرمنده ام خانم درخشش به خاطر اسم جدیدتون ) بگم: من ،ستاله ی دلخشش،مشلوح اخبال رو براتون میگم!!!!!!!!!!!! 

  

و در همین راستا: 

 

ااااااا مامی این همون مرده است که تو صدای آملیکا نشون داد مردم عکسشو تیکه پاله کردند!! اه اه اه مامی! ازش بدم میاد!!!! 

 

و باز هم در همین راستا: 

 

غزل در حالیکه صورتش رو چسبونده به شیشه ی ماشین و داره با خودش حرف میزنه و بازی می کنه: 

 

-صدای شما،صدای آملیکا.... 

 

 

 

غزل خودشیفته میشود: 

 

من تلفنی و در حال رانندگی: 

 

غزلکم،عزیزکم،عشق من،بیام دنبالت بریم آرایشگاه...که تو هم خوشگل  بشی،ماه بشی،ناز بشی... 

 

غزل: مامی من خودم خوشگل هستم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

 

 

 

غزل تیپ میزند و جیب به آتش می کشد: 

 

مامی! تو کلاس رقص،مریم جون همیشه به من میگه وای غزل! تو بازم تیپ زدی؟ خوش به حالت که مامی ت اینهمه لباس های خوش سلیقه و خوشگل برات می خره! وای گل سرهات هم هم رنگ لباسته که...ولی مامی! چرا برای اون لباس بنفش کوتاه،جوراب شلبالی ِ مشکی خریدی برام؟؟ خیلی بی ریخته!! این جوری خاله مریم بهم نمیگه عجب تیپی! مامی لفطا یه جولاب شلبالیه بنفش راه راه! برام بخر یا اینکه برو برای جوراب شلبالیه مشکیه یه لباس کوتاه ِ لختیه مشکی بخر!!!!!!!!!!!!!! با گل سرهای مشکی و سفید با کفش مشکی ِ تق تقی با .... 

 

من:  

  

 

 

 

(-پانتی جان خودت رو،یعنی جیبت رو  آماده کن!!!)

 

 

 

 

غزل ارد میدهد: 

 

مامی لفطا به بابا نوئل بگو اون عروسک معمولی رو که شب زیر بالشم گذاشته بود ببره بده به یه بچه ی دیگه،به جاش برام یه باربی بیاره!! 

 

 

 

غزل شیرازی میشود: 

 

-مامی اون خانمه کی بود که باهاش حرف زدی؟؟ 

-نمی دونم عزیزم.اون فقط یه آدرس خواست منم بهش گفتم... 

-اااا مامییییییی!! خدا وکیلی بگو اون خانمه کی بود؟؟