-
فرزندز-۱
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 06:34
فرندز سریال ِ بی نظیریه...یعنی اگه شما هم آدمی باشید که راحت بخندید و کلا دنبال بهانه های ساده و کوچک،برای شادی و خوشبختی و خوشحالی باشید،فرندز کاملا این نیاز شما رو برآورده می کنه... و صد البته اگه آدم عشق ِ فیلمی هم باشید که یه پکیج و کلکسیون پُر و پیمون از فیلم ها و سریال های آمریکایی و هالیوودی رو داشته...
-
روزانه های ساده ی نهال-۱
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 01:11
ایام امتحان یه خاصیتی داره انگار،که تو رو سوق میده به سمت تمام چیزایی که اون دوره ممنوعه به شمار می آیند... دیدید آدم هوس می کنه ۱۰۰۰ تا کتاب متفرقه بخونه،فیلم ببینه،تمیز کاری کنه،به خودش برسه،پیاده روی کنه و ...خلاصه همه کاری کنه جز درس خوندن! بعد همین که امتحان ها تموم میشه،انگار تب تمام اون خلاف کاری ها سرد میشه و...
-
زیر باران باید رفت...
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 04:58
دلم می خواست این جا یه کشور امن بود،از اون مدل کشورهایی که لخت هم راه بری کسی نگاه هم بهت نمی ندازه... یه بارونی میپوشیدم و در و پشت سرم می بستم و میزدم به راه...اونقدر زیر بارون خیابون ها رو گز می کردم که روشنی بزنه و آفتاب بیاد و کم کم،تو ولوله ی مردمی که چتر به دست و با عجله،میرن که روزشون رو آغاز کنند،با یه نون...
-
با شما...
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 06:04
من دلم می خواد این جا آزاد باشم....کاملا آزاد...این جا برای من یه دفترچه ی شخصی ِ مدرنه...من دلم نمی خواد برای نوشتن در دفترچه ی شخصی ام،ملاحظه کاری داشته باشم،یا سیاست،یا صد تا اگر و اما و دلیل... *** گاهی دلم می خواد اینجا یه دفترچه ی خاطرات ساده باشه...از روزمرگی هام بنویسم...این که چه کارهایی می کنم...روز هام چه...
-
بر مَرکَب ِ خیال
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 03:38
دلم خانه ای می خواهد دلباز ...آفتابگیر...ساکت...آرام...با چیدمان ِچوبی ِ آرامش بخش...پرده های نازک،همه چیز به قاعده چیده شده... که صبح که با لبخند،بدون زنگ ساعت،بدون عجله،سرشار از زندگی و امید،چشم باز کنی ،...پرده بگشایی...بگذاری که احساس هوایی بخورد...که فضای خانه ات سرشار از هوای زندگی شود...بگذاری سوز سرد دلنشین...
-
دل تنگی های عصر جمعه...
جمعه 17 دیماه سال 1389 22:39
دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند سکوت سرشار از سخنان ناگفته است از حرکات ناکرده اعتراف به عشق های نهان و شگفتی های بر زبان نیامده در این سکوت حقیقت ما نهفته است حقیقت تو و من ٭٭٭ برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم که چراغ ها و...
-
این گفتگو واقعی است و قسمت دومش ۳ماه پیش اتفاق افتاده :
جمعه 10 دیماه سال 1389 07:49
-ببین! من اصلا راضی نیستم تو در آینده آشپزی کنی...اصلا چه معنی میده واقعا؟ زن که نباید آشپزی کنه!! زن باید ورزش کنه...کتاب بخونه...هر کاری دوست داره بکنه... خانم: ... -غذا؟؟ این همه غذای بیرون...غذای آماده...اصلا من خودم غذا درست می کنم! پس چی فکر کردی... . . . . ۲ ماه بعد: خانم(در حال ترکیدن از شدت عشق،به آقا که الان...
-
کاملا روزمره
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 05:45
-دلم یه درخت کریسمس ِ تزیین شده ی رنگ رنگی می خواد با یه خونه ای که توش پر از شمع های روشن ِ سفید و قرمز و طلاییه و هدیه های فراوون که نشون دهنده ی اینه که هدیه دهنده دونه به دونه همه رو با عشق خریده... --ما یه کاج خیلی بزرگ و شکیل داشتیم که مادر ِ خانه چند سال پیش از کیش ابتیاع نموده بودند... تا این که دو سال قبل...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 06:14
چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی _ چه قدر هم تنها! _ خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی. _ دچار یعنی...؟ _ عاشق! _ و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد. _ چه فکر نازک غمناکی! _ و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است. و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست. _ خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست...
-
شادمانه...
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 06:51
-ساعت ۶ صبحه...من هنوز بیدارم...گوش و گلوم متورمه...زبانم هم همچنین...چهارشنبه یه امتحان ۱۲۰ صفحه ای دارم...شب یلدا مهمون داریم...از دیشب تا حالا زور زدم با این درد نتونستم درس بخونم...مثل تمام شب های امتحان عمرم دلم می خواد : فیلم ببینم رمان بخونم کتاب های متافیزیک بخونم بشینم برای زندگی ام برنامه ریزی کنم اتاقم رو...
-
یک سبد اندیشه...
جمعه 26 آذرماه سال 1389 08:07
افتضاح ترین صحنه ای که از یک ملت در عصر شکوفایی و فرهنگ می تونی ببینی،ترافیک های سنگین به خاطر توزیع شربت و نذری وسط خیابونه و ماشین هایی که می ایستند برای یه لیوان شربت، و مریض ِ در حال مرگی که پشت اون ترافیک ،توی آمبولانس گیر می کنه تا کسایی که یه عمر انواع اطعمه و اشربه رو خوردند و آشامیدند،سر صبری ترمز کنند و...
-
دوست
سهشنبه 23 آذرماه سال 1389 11:52
-شاید تا حالا سه چهار تا پست نوشتم و دقیقه ی آخر پابلیش نکردم... این سندروم خود سانسوری ِمزمنم دوباره فعال شده!! -یه دوستی بعد از ده سال!!!!!! {فقط} چند تا از کتاب های من رو که برده بود آورده...بعد میگه: ببخشیدا نهال جون! کتاب ها رو یه کمی موریانه خورده،یه کمی موش !!!! برات تمیزشون(!) هم کردما... خلاصه این که...
-
به ناصر محمد خانی :
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 01:27
وای به حال ورزشی،که اسطوره اش تویی که دو تا دو تا آدم می کُشی...
-
قد قامه ت روی تو
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 03:51
صداقت کلام و زلالی دوست داشتنت ، من ِ بی دین را به سوی قبله ی چشمانت به نماز می کشاند... قربه الی قلب تو...الله ُ اکبر!
-
من...خواهر..حسرت...
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 04:06
این روزها بیشتر از هر وقت دیگه ای دلم یه خواهر می خواد... یکی که منو،فقط به خاطر خودم، همون چیزی که هستم با همه ی خوبی ها و بدی هام،دوست داشت... یکی که بدون ترس...بدون واهمه...بدون وحشت و دلهره ی قضاوت شدن و انگ و برچسب و اتیکت خوردن،ساعت ها باهاش میرفتم و می گفتم و می گفتم و می گفتم... یکی که از جنس من بود....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1389 02:27
سرع اینترنت امروز به قدری کم هست که نمیشه نظرات رو جواب داد... جواب سوال هایی رو که پرسیدید رو هر چی نوشتم ارور داد(تا الان که ۲:۳۰ صبحه سعی کردم). همه ی سوال هاتون رو گرفتم و چهارشنبه اول وقت سعی می کنم جواب بدم عزیزانم....
-
بخندم؟گریه کنم؟
دوشنبه 1 آذرماه سال 1389 13:33
بعد از فنگ شویی اتاقم،حدود ۱۵۰ جلد کتاب رو که اکثرا رمان بودند و نو، و دیگه برام کاربردی نداشتند رو گذاشتم بیرون و نیت کردم که برم همه رو اهدا کنم به کتابخانه... . . . . . . . . با برادرم رفتیم به مدیریت کتابخانه های استان،و تو اتاق معاونت...وقتی به خانمه کفتیم،یه زهر خندی تحویلمون داد و گفت که «ورود هر گونه...
-
دکتر علی شریعتی:
جمعه 28 آبانماه سال 1389 03:33
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا، دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را… اینجملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی! باید آدمش پیدا شود! باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد! سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که...
-
پایتخت نامه
سهشنبه 25 آبانماه سال 1389 18:59
همچنان در تهران به سر می بریم.... آیا شما آرایشگاهی مطمئن با مواد عالی جهت کراتینه کردن موها سراغ ندارید؟؟؟؟
-
امان از عواقب دینداری در تراکم بازار دینفروشی ...
شنبه 22 آبانماه سال 1389 00:34
استاد اخلاق سر کلاس: ازدواج فقط قرار داده شده برای دفع نیاز جن۳۰ و هر گونه عشق و علاقه و عاطفه و دوست داشتن بین دو نفر در ازدواج و زندگی مشترک،حرام است و مورد غضب خداوند قرار میگیرد... . . . . . . . . . . . . . . امان از عواقب دینداری در تراکم بازار دینفروشی خدایم بلاتکلیف بماند... این بهتر! - چند روزی در تهران...
-
منم جایزه ساندیس می خوام و یه سفر سیاحتی-زیارتی به ونزوئلا
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 01:24
همین ۵ دقیقه پیش و پیش ِ پای شما،در حالی که رفتم تا سایت زبان اصلی ِ دو تا ژلی رو که دی روز دکتر بهم داد و به طرز معجزه آسایی اون چند تا جوش ِ عصبی ِ روی صورتم رو که در طول زندگیم بی سابقه بودند خوب کرد،متوجه شدم که خیلی غیورمندانه دو تا از عوامل ف ت ن ه رو شناسایی کردم!!! و اونهم وقتی بود که دیدم سایت مربوط به این دو...
-
یه همچین برادر ِ یخچالی دارم من...
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 12:06
دیشب یه ظرف ادویه،صبح در ِ قوری ِ چینی،الان عینک مامانه رو شکونده،بعد هی بعد از آب دادن دسته گلش،وامیسته بالای سر ِ جسد و می خونه : از قضا آیینه ی چینی شکست خوب شد! اسباب ِ خود بینی شکست!!!!
-
نهال،دام ظله العالی فرمود:
چهارشنبه 12 آبانماه سال 1389 03:52
اگه بخواهم با ارزش ترین تجربه ی زندگی ام رو با شما قسمت کنم،فقط می تونم بهتون بگم: -در هر شرایطی که هستید،حتی اگه سخت ترین مرحله ی زندگیتون رو دارید سپری می کنید،حتی اگه اعتقاد دارید الان مشکلاتتون از حد گذشته و خیلی زیاد گرفتارید،به سختی هم که شده،خودتون رو بغل کنید و برید ورزش... و حتما هم در یک محیط ورزشی ِ خوب مثل...
-
یعنی یه همچی نهالی دارین شما...
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 05:35
ساعت ۴ صبح هم خسته بودم و هم خوابم نمیبرد...فعالیت روزم هم زیاد بود .فقط ۱ ساعت روی تردمیل دویده بودم... اول عین انسان های امروزی و روشنفکر و متمدن و با کلاس و همه چیز تموم، به یوگا و مدیتیشن پرداختم که هم حس با شخصیت بودن و روشنفکر بودنم ارضا بشه و هم خوابم ببره... بعد از ۱۵ دقیقه دیدم نه!! این چیزی نیست که راضی ام...
-
الان من دارم میرم یا دارم میام؟؟؟؟
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 01:09
-میام از در باشگاه بیرون که سوار ماشین بشم،می بینم سوییچ نیست!! کل محتویات کیف و ساک ورزشی و جیب و اینور و اونور رو کف خیابون خالی کردم می بینم نیست!!! . . . . . «موقع بیرون اومدن از باشگاه،سوییچ ماشین رو انداخته بودم تو کشوی منشی باشگاه،اونوقت بند مخصوص قفل لیزری ِ کمد باشگاه دور دستم خوشحال و خندان اومده بودم در...
-
من خوبم....
شنبه 8 آبانماه سال 1389 05:39
هفته ی بی نظیر،شاد،موفق،دوست داشتنی و پر از سلامتی و عشق و ثروتی رو برای تک تکتون آرزو می کنم... شاد باشید و سعی کنید الان در هر موقعیت و مرحله ای از زندگی که هستید،از پاییز،طبیعت ِهزار رنگ و آفتاب دلچسبش لذت ببرید.... یادمون باشه که دنیا و کائنات بی انتها و لایتناهی است و نامحدود برای دستیابی به رویا ها و خواسته های...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 23:56
-
گلاب به روتون! ولی به قول دوستان: مملکته داریم؟؟
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 03:13
کِرِم تبلیغ می کنه با صدای نخراشیده اش توی تلویزیون،چند کاره!! همزمان آلت تناسلی آقایون رو بزرگ می کنه،سینه های خانم ها رو شکل میده،برای بعد از ترک اعتیاد هم خوبه،باسن رو هم کوچیک بزرگ می کنه،پوست رو شفاف می کنه،برای جای واریس هم خوبه،تاتو رو هم تو ۳ سوت پاک می کنه،ضد ترک و چین و چروک هم هست لامصب!!! آدم دیگه کلا چی...
-
سپاسگزاری
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1389 02:24
۱-بابت مهرتان،به خاطر همدردی و یکدلی و محبتتان، بی نهایت بی نهایت بی نهایت سپاسگزاریم. درست یکهفته است که جوان ۲۵ ساله ای را از دست دادیم.به خاطر هیچ! به خاطر سادگی! به خاطر عشق های کورکورانه... «لاله ی تنهای» عزیز که در این جریان،داغدار برادر ۲۵ ساله ای بود که خود بزرگش کرده و حالا فرسنگ ها از واقعه دور بود،بارها و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 02:31
در غم از دست دادن عزیزی که بهار زندگی و جوانی اش به ناگهان خزان شد سوگوارم . صاحب عزا اینجا رو می خونه و به واسطه ی حضور مهربانانه تون در این جا همه رو می شناسه...کیلومترها از واقعه فاصله داره و بی تاب و دل شکسته و اندوهگین،در تنهایی خودش سوگواره... می دونم که کلام پر مهرتون مرهمی ه بر درد سنگین دلش...