خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

الان من دارم میرم یا دارم میام؟؟؟؟

-میام از در باشگاه بیرون که سوار ماشین بشم،می بینم سوییچ نیست!! کل محتویات کیف و ساک ورزشی و جیب و اینور و اونور رو کف خیابون خالی کردم می بینم نیست!!!  

 

 

 

 

 

 

«موقع بیرون اومدن از باشگاه،سوییچ ماشین رو انداخته بودم تو کشوی منشی باشگاه،اونوقت بند مخصوص قفل لیزری ِ کمد باشگاه دور دستم خوشحال و خندان اومده بودم در ماشین رو باز کنم باهاش!!!!» 

 

 

 

 

-بعد از رد ِ کلی سلسله مراتب گرفتن شماره دانشگاه و تماس با منشی و شیر فهم کردن منشی و غیره،زنگ زدم به دفتر ِ مدیر ِ گروه ِ یکی از بخش های علوم پزشکی شیراز،دارم با عصبانیت از یکی از پزشک هایی که معرفی کرده برای یک مقاله، شکایت می کنم! به خصوص از سواد نداشته اش!! 

  

بعد اونم هی می گه: حالا عصبانی نباشید...مهم نیست...ریجکتش کنید اگه صلاح می دونید... 

بعد به من که همچنان دارم جلز و ولز می کنم میگه اصلا الان میگم بیاد اینجا ببینم چرا در مورد فلوشیپ و مدرکش دروغ گفته و .... 

 

 

من: الان؟؟؟ نه واقعا الان؟؟؟؟؟؟؟؟ الان که تهرانید!!! حالا کوووو تا بیایید شیراز؟؟؟ 

این الان باید ادب بشه ....و....و.....و.....  

 

 

 

-یعنی مطمئید من الان تهرانم؟؟ خوب شد گفتید واقعا!من فکر میکردم شیرازم داشتم میرفتم الان اتاق عمل!!!! نرم یعنی؟؟؟؟ 

 

 

 

 

من: !!!

 

  

 

 

 

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
الهه یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:19 ق.ظ

چه جور نهالی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد