خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

با شما...

من دلم می خواد این جا آزاد باشم....کاملا آزاد...این جا برای من یه دفترچه ی شخصی ِ مدرنه...من دلم نمی خواد برای نوشتن در دفترچه ی شخصی ام،ملاحظه کاری داشته باشم،یا سیاست،یا صد تا اگر و اما و دلیل... 

  

 

*** 

 

گاهی دلم می خواد اینجا یه دفترچه ی خاطرات ساده باشه...از روزمرگی هام بنویسم...این که چه کارهایی می کنم...روز هام چه طوری می گذره...خوشحالم...ناراحتم...و مسایل پیش پا افتاده ی از این دست... چون روزمرگی جزو لاینفک زندگی همه ی ماست...همه ی ما گاهی دوست داریم،یا نیاز داریم که روزانه هامون رو ثبت کنیم...کمترین دلیلش اینه که افکارمون به رشته ی تحریر در بیاد تا کمی منظم  و منسجم تر بشه...بنویسم تا بدونیم داریم چکار می کنیم...که گاهی حتی یه تکونی بخوریم با خوندن روزانه هامون...بتونیم زندگیمون رو سامان بدیم. 

 

من دیگه  نمی تونم برای ساده و روزانه نویسی هام،به یه دفترچه ی کاغذی متوسل بشم...چون هم وقتش رو ندارم و هم فکر می کنم یکی از کاربردهای وبلاگ(صفحه ی شخصی ِ اینترنتی) همینه... 

 

و برای کسانی مثل من (و خیلی از شماها) که سال هاست با دنیای مجازی زندگی می کنیم و حتی گاهی واقعیت های مجازی ،برامون ملموس تر از دنیای به اصطلاح واقعیه، دیگه این مسئله ی دنیای شخصی ِ اینترنتی کاملا جا افتاده و عادیه... 

 

من به شخصه،از ۱۶ سالگی به طور کلی و محدود(با توجه به شرایط و امکانات اون زمان)، و از ۱۸ سالگی خیلی پیشرفته تر و وسیع تر،بیشتر ِ عمرم داره با دنیای مجازی می گذره... سابقه ی وبلاگ نویسی من هم از سال ۸۱،با یه وقفه ی مختصر ِ چند ماهه،همچنان ادامه داره...

 

من اینجا بسیار یاد گرفتم،آموختم،رشد کردم،متکامل شدم و شکل گرفتم... 

اینایی که میگم فرای ِ دسترسی به اخبار ِ لحظه به لحظه ی دنیا،یا مسایل علمی،روز یا منابع ِ مربوط به شغل یا رشته ام هست... 

 

جالبه که خیلی وقت ها،من از روزانه های ساده ی خیلی ها(که در دنیای مجازی می نویسند) هم ،درس گرفتم...با تجزیه و تحلیل رفتارشون،زندگیشون،خصوصیات اخلاقی و ...و ... و ...   

خودم هم هر موقع که روزانه نوشتم،هر چقدر هم ساده یا اعتراضی یا از سر دلتنگی، آنچنان حمایتی دریافت کردم،که فکر می کنم اگه یه ۲۴ ساعت هم میرفتم روی یشت بوم خونه و گریه زاری راه می نداختم،کسی به دادم نمیرسید و یا این جوری ساپورت نمیشدم...  

  

خودم هم ، بارها و بارها،برای زندگی و مسایل دوستانی که اینجا پیدا کردم،شاد شدم،غصه خوردم،اشک ریختم،روزها به فکر فرو رفتم،دعا کردم،با دیگران مشورت کردم،اگر روحیه ی خودم اجازه میداد،باهاشون حرف زدم و ... 

 

من بهترین دوستانم رو مدیون دنیای مجازی هستم... قلب و از این بابت،همیشه شکرگزار و شادمrose 

 

پس از این به بعد اینجا گاهی یه دفترچه خاطرات روزانه ی ساده میشه...ساده و روزمره... 

 

 

  

 

 

*** 

 

گاهی اما،دلم می خواد از تجربه هام بنویسم...از ساده ترین ها تا سخت ترین ها...از کتاب هایی که خوندم و می خونم حتی....فیلم هایی که می بینم...مسایل اجتماعی که لمس می کنم...از چیزایی که بهشون فکر می کنم...از مواردی که باهاشون مستقیم و به شخصه دست به گریبانم....به عنوان یه انسان...یه زن...یه دختر... 

 

 

این اصلا دلیل بر این نیست که من بیشتر می دونم یا اینکه من فکر کنم که بیشتر می دونم...این یه به اشتراک گذاری ِ  ساده ی اندیشه است...یه تبادل اندیشه...درست همون طوری که من مشتاقانه دیگران رو می خونم...حتی نوشته های بسیار بسیار سطحی رو...چون خیلی وقت ها،از پشت همین نوشته های سطحی هم،میشه فهمید که طرف چی فکر می کنه...چه جوری می اندیشه...درسته یا غلط؟ درستش چیه ،کلا چه باید کرد و.....الی آخر! 

 

شاید یه تمرین ِ برای این که من ِ نوعی از خودم شروع کنم به اندکی عمیق تر اندیشیدن!  

به فکر کردن، به جای جبهه گرفتن! به جای گُر گرفتن از حسادت! به جای انگ زدن! پیش داوری! قضاوت! حُکم دادن! لیچار بار کردن!   فقط برای این که احساس کردم شاید دیگری ، اندکی بیشتر از من از ذهن و توانایی هاش استفاده می کنه! 

 

این مورد رو وبلاگ نویس های قدیمی تر خیلی خیلی خوب حس می کنند و تجربه کردند...کامنت هایی که گاهی میرسه و آدم حیران می مونه از اینهمه انرژی و حس و نگاه منفی ِ نویسنده اش! از این دلی که اینقدر سیاه شده...چرک شده! پر از خط و خراش و زخمه... 

 

من همیشه و همیشه،فقط دعا می کنم،برای روشن شدن دل و باطن این افراد...این رو قسم می خورم! فقط براشون آرزو می کنم که بتونند این همه چرک و آلودگی رو از وجودشون بیرون بریزند...که زلال بشند...روان...پاک... 

   

به قول سهراب: چشم ها رو باید شست،جور دیگر باید دید... 

 

 

 

 

 

*** 

 

گاهی هم دلم می خواد از زنانگی ها بنویسم....از این غریزه ای که از روز ازل در این کشور و دین و آیین،حکم نابودی اش صادر شده... 

 

که همیشه تابو بوده...که اصلا خود ِ ماها هم هیچ وقت نتونستیم درست خودمون رو پیدا کنیم...یادمون ندادند... 

 

یادمون ندادند که چطور زن باشیم...که  روح و جسممون رو بشناسیم ... لذت ببریم.... 

 

 

هیچوقت یاد نگرفتیم که بتونیم خودمون رو ابراز کنیم...که دقیقا چی فکر می کنیم...چی می خواهیم... 

 

که بدونیم توی این دنیا،توی رابطه با جنس دیگه،ما کجای کاریم؟ می خواهیم به کجا برسیم...

 

فاجعه اینجاست که یادمون که ندادند هیچ،دیگه وقتی از محدودیت ها و سرزنش ها و ترس ها و سنگینی ِ نگاه ها و تهدیدها پیدا نکردیم که به خودمون بپردازیم...   

 

  

بنویسم گاهی از اینکه ، روح من اما، این معما رو تاب نیاورد...نتونست به رسم دیرین،سربسته و ناشناخته رهاش کنه...

 که خط ها و خط کشی ها رو زیر پا گذاشت تا بتونه خودش رو بشناسه...به روحش دست بکشه...لمسش کنه...قدرت زنانگی اش رو پیدا کرد...یاد گرفت....لذت برد...

 

 

 

 

 

در هر حال،اینا رو نوشتم که بگم،من دنیای مجازی رو دوست دارم،و دلم می خواد از این به بعد،کاربردی تر،ملموس تر و کاملا ازاد ازش استفاده کنم... 

دوست ندارم خودم رو محدود کنم  و نمی خوام که محدود کنم خودم رو به یه سبک و سیاق خاص...

 

 

دلم می خواد اینجا با شما نفس بکشم،بزرگ بشم،پوست بندازم و آزاد و رها،بچرخم،بخندم،برقصم،گاهی اشک بریزم و زندگی کنم...   

 

 

آزاد 

 

رها  

 

سرکش 

 

بی خط 

 

بی مرز 

 

بی حساب  

  

و 

 

بی کتاب

 

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
yalda چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:42 ب.ظ

nahal jan delemoon barat tang shode,,inghdr dir be dir minevisi
moboosamrt

یلدای خوبم...عزیز دلم...

چشم...دارم زود به زود و زیادتر می نویسم...

می بوسمت عزیزم

شاد باشی

ملودی چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:47 ب.ظ http://melody-writes.persianblog.ir/

نهال جون گلم میفهمم چی میگی .من که متاسفانه خیلی خیلی خیلی گاهی اوقات خودم رو محدود میکنم و نصف بیشتر اون چیزایی رو که دلم میخوادن نمینویسم و هنوزم که هنوزه دفترهای کاغذیم برام راحت تره .اما درک میکنم که چطور قضاوت و فکر بیمورد دیگران گاهی احساس و روح آدمو خراش میده و ادم حس میکنه چطور از نوشته ی من هیچین نتیجه ای گرفتن و چرا و چرا و چرا ....
من یکی که عاشق نوشته هاتم از روزمره گی هات گرفته تا اطلاع رسانیت و همه ی اون احساسات زنانه و درونی و فکرا و ارزوها و خواسته هات وبرات بهترینارو میخوام
بووووس گنده و منتظر نوشته هات هستم .همیشه

ملودی خوبم...به هر حال انسان ها به طرز فکرهای مختلف در زندگی و اطراف ما هستند و ما هم توان تغییرشون رو نداریم...مهم اینه که واقعا اونجوری رفتار کنیم که خودمون کمترین آسیب رو ببینیم...

خیلی خیلی می بوسمت و واقعا تو این برهه ی حساس زندگی ات برات بهترین ها رو آرزو می کنم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد