خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

شوهر ۵

ای من چی بشم که اینقدر پست ادامه دار ننویسم و اینقدر دست و پای خودمو ببندم!!!!!


خلاصه با چشمان از حدقه در اومده نشستم نامه های حدود ۲۰ نفری رو که از شرایطی که پر کرده بودم خوششون اومده بود رو خوندم!



باور کنید که عااالی بود! شرایط خیلی ها عالی بود...نه همه البته...



ولی خوب من اون موقع برا شیده اطمینان نکردم و گفتم بذار از این جریان کمی بگذره ببینم چی میشه...



خلاصه روزی نبود که چند نفری از شرایط خوششون نیاد و تقاضا نکنند...

باور کنید تعداد نفرات با مشخصاتی که دادم به ۵۰ نفر هم رسیده!(مسایل معنوی و فکری رو نزدیک به شرایط خودم پر کردم و قد رو قد خودم زدم-۱۷۰- و وزن هم وزن خودم) خوب چون اولش اصلا جدی نگرفتمش و برام حالت تست داشت و فقط می خواستم خانواده ای رو از بی شوهری برهانم!!



خوب مسلمه که اینجا راندوملی(تو الان فهمیدی من انگلیسی نوشتم؟؟؟؟) انتخاب بیشتره و دست و بال آدم بازتره!!



مثلا من یادمه،مامانم آخرهای عید امسال،وقتی ملت فضول که سرشون همه جا هست جز تو زندگی خودشون باز نگران(!) زندگی من شده بودند و هی از مامانم می پرسیدند چرا نهال خانم ازدواج نمی کنه،مامانم با یه حالتی که معلوم نیست از خوشحالیه،غصه است ، چیه، با همه توانش می گفت،به خدا قسم باور نمی کنید تو این هاگیر واگیر(حالا هاگیر واگیر چی بوده؟خونه تکونی قبل از عید و مهمون داری پرترافیک عید و یه بارم خیلی ببخشید گلاب به روتون یکی از مهمون ها که تازه دوماد بود رفته بوده دبلیو سی نمی دونم چی از دستش افتاده بوده که گرفته بوده!! و مامانم در حال ضد عفونی کل خونه به خاطر این جریان بوده که مهمون های بعدی از تهران بودند! -ما مهمانی که شب بمونه و اینا نداریم فقط حالت دید و بازدید که خوب یه کم پرترافیکه چون پدرم نسبتا بزرگ فامیلند و بختر عموها و پسرعموها هم همه جداگانه تشکیل زندگی دادند و کمی به نفرات اضافه شده-منم که خوشبختانه تهران بودم!!!) داشتم میگفتم! میگفت خدا میدونه تو این هاگیر واگیر از هفته ی آخر قبل از عید تا الان ۷ تا خواستگار داشته که جز دوتاشون بقیه پزشک بودند!!!!


یعنی این در یه خانواده ی ایرانی،مثل درجه ی افتخار در حد سرهنگیه!! اگه اون دو تا هم پزشک از آب در میومدند حتما میشدم یه چیزی تو مایه های سرلشگر فیروزآبادی مثلا!!!!


خوب از اون جایی که می دونم تو کامنت دونی باز می پرسید که زود باش ادامه اش (!) رو بنویس که اون دو تا چکاره بودند، من همین جا در کمال متانت باید بگم که یکیشون مهندس بود اون یکی نمایشگاه مینی بوس داشت!!!! بعد به ریسک هم می گفت ریکس!!! بعد چون فهمیده بود من سرم از رو کامپیوتر بلند نمیشه،میگفت: من نیست که خیلی به کامپیوتر علاااقه دوشتم(شیرازی بخونید)،یه مدت شوهر خواهرم که دفتر ....داشت خیلی میرفتم شبا اونجا بازی(!!!!!) می کردم،بعد چشم هام ۲۵/. ضعیف شد! دیگه ترکش کردم!!!(طفل معصوم از تکنولوژی دور افتاده بود!!) بعد داشت توضییح میداد که من خیلی خود ساخته ام هم درس خوندم هم کار کردم،پرسیدم:شما رشته تون چی بوده شما؟؟ گفت: دیپلم فنی حرفه ای دارم در یه رشته ای در زمینه ی موتور اتومبیل!



فک کن...توضیحش رو دیدی چه علمی و دقیق بود! نیست من شعورش رو بیشتر از این نداشتم،به طور کلی گفت که من خیلی گیج نشم!!!



بعد افتخارش این بود که خواهرش انستیتو زیبایی داره و لک صورت رو خوب میکنه! برای هر یه جمله هم یا میگفت به قرآن قسم یا میگفت به ارواح خاک پدرم یا میگفت به مرگ خودم!!

فکر می کرد در بنگاه ایستاده احتمالا...



بعد که جواب رد شنید یه بار تا در خونه دنبالم اومد و شروع کرد به داد کشیدن و گریه کردن(می بینی چه روحیه ی نرمالی داشت؟؟) که چی فکر کردین؟؟ شما ها چشمتون دنبال مدرکه!! من پول دارم! من خیلی معروفم! (آپارتمان ما در یه نقطه ی شمالی شهره و اونا یه خونه در وسط های شهر،یه جای شلوع دارند که البته واقعا هیچ کدومش در شرایط نرمال مهم نیست! اینو از من قبول کنید! اگه کسی به اون نقطه از بلوغ فکری و شخصیتی رسیده باشه و از درون ارضا باشه،اینا کاملا بی اهمیته ! ولی در یه موردی مثل این نه!) من مثل شما نیستم که تو لونه ی زنبور(منظورش آپارتمان نشینی بود حتی اگه شمال شهر) زندگی کنم! من خودم خونه دارم!!(طبقه ی دوم خونه ی پدر مرحومش رو ساخته بود تو همون نقطه ی شلوغ وسط شهر!) آره! من از شما خوشم اومده چون خوشگلید قشنگ حرف میزنید خوش تیپید (معیار رو دارید؟؟ با اینا می خواد زندگی کنه!!!) شما باید(!!) با من حرف میزدید! نه این جوری من رو رد کنید!!!(من فقط بهش گفته بودم شخصیت شما برام محترمه-خوب دروغ گفته بودم ولی می خواستم دلش نشکنه- منتها من دارم از ایران میرم نمی خوام اینجا ازدواج کنم!!!) و خلاصه همین...



حالا دیدید من مدتی که نمی نوشتم چه زندگی هیجان انگیزی داشتم؟؟ خوب چیه؟؟ اونای دیگه(اون ۶ تا) درسته هر کدوم یه مدلی بودند(بعضا هم با نمک-ولی جان مادرتون باشه برا یه پست دیگه!!!) ولی دست کم به یه نرم ی رسیده بودند...



خیلی از بحث دور شدیم! میگن حرف حرف میاره...



خلاصه! حالا تو فکر کن مامان من چون دخترش تو ۳ هفته ۷ تا خواستگار داشت و مرتب میشمردشون یه وقت کم نشند(دروغ میگم!! مامان من شخصیت مغروری داره! منتها برای ازدواج من که تک دخترم و بچه ی اول کمی هیجان زده است!!! بچه های قدیمی اینجا الان کاملا گرفتن که من چی میگم!!!!) کلی جواب داشت که به بقیه بده،حالا فکر کن که تو این یکی دوهفته بیشتر از ۳۰ تا ...



درسته که خیلی هاش ممکن بود پوچ در بیاد درست عین دنیای واقعی! ولی خوب درصد موفقیت(!) رو هم خوب بالا می بره لامذهب!



خلاصه هی تعداد نفرات زیادتر میشد که دیگه زنگ زدم به دوستم! گفتم این جوریه چکار کنم؟؟

گفت خیلی خوبه! ولی یه چیزی هست! اینا تقریبا مشخصات توئه! گفتم من اکثر موارد رو ،یه جوری کلی و نرمال جواب دادم،فقط قد و وزن رو مال خودم نوشتم! که گفت خوب همون خیلی مهمه!!! تو این مردها رو نمی شناسی!!!

(آقایونی که این جا رو می خونند واقعا روم به دیوار!! اینا رو من نگفتم که ! دوستم با ۱۲ سال سابقه ی زندگی مشترک ِ نسبتا موفق گفت!!)



گفتم چکار کنم حالا؟؟ قرار شد فرداش زنگ بزنه که مشخصات خواهره رو بده!

فرداش که داشتیم حرف میزدیم،خواهره با خنده می گفت بنویس اگه «ببو گلابی»(!) یا مقداری هم عقب افتاده باشه بد نیست که نفهمه چه کلاه گشادی داره سرش میره!!

قد و وزن شیده هم شد ۱۵۰ قد،۸۴ وزن.

البته که بگم پدر شیده برای شیده بی سر و صدا یه آپارتمان شیک و نوساز دو خوابه برداشته و گفته چون شاید شیده نتونست ازدواج کنه،فردا سربار خواهر و برادرش نشه!

و دوستم مدام تاکید میکرد که بنویس عروس خونه داره...



و من هم در حالی که تعداد نفرات درخواست کننده در آی دی اول به خوبی به ۵۰ تا ۶۰ نفر میرسید،یه آی دی با مشخصات شیده باز کردم که فقط قد و وزن خودش رو زدم و باز باقی ماجرا رو معتدل پر کردم...



خلاصه بعد از اندکی،دو نفر خواستن که یکیشون فوق فلسفه داشت با ۱۹۰ قد!!!! که من به شرافتم قسم می خورم که پروفایل رو درست نخونده بود!! فکر کن ۴۰ سانتی متر با شیده اختلاف قد داشت!!! بلند تر از پایه ی یه میز ناهار خوری!!!!!!!!



و یکی دیگه هم همراه با درخواست، نامه داده بود که خوب کمی معقول تر از اولی بود و بیشتر به شیده می خورد!



به دوستم زنگ زدم گفتم این جوریه چکار کنم؟؟ اولش گفت مطمئنی اینا عقلشون سرجاش بوده؟؟ بعد خیلی سریع خودش رو جمع کرد و گفت نهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااال(ای بگم چی بشه هرکی این جوری الف نهال رو میکشه که من مطمئنم الان یه چیزی می خواد!!) یه کاریش بکن! بذار با هم برن و بیان! بذار خواستگار بیاد تو خونه این جوری خیلی بهتره جلوی همه!!

بعدم در نهایت اعتماد به نفس گفت: البته من خیلیییییییییی اطرافمون دیدم که زن و مرد با هم اینقدر اختلاف قد دارند انگار اخیرا مرها این جوری بیشتر دوست دارند...

کاش وزن شیده رو هم میزدی ۸۰ چون داره رژیم میگیره شدید(گفتم که ۴-۵ بار لیپوساکشن کرده)

خلاصه دیدم که خواهره حسابی جدی گرفته و خوب حق داره! خواهرشه! دلش میسوزه!

گفتم ببین! باشه! من برات تا یه جایی میرسونم! یه جایی یعنی مثلا اگه خواستند همدیگه رو ببینند،من به شما اطلاع میدم و بقیه اش با شما!‌این اصلا درست نیست که من بدون اینکه طرف بفهمه با عقاید خودم باهاش حرف بزنم و بکشونمش و ...

نه! این کار رو نمی کنم! در حد جواب نامه و تاریخ ملاقات!



گفت باشه...

خلاصه در جواب اون مورد معقول(گفتم که بعد از کلی فقط ۲ نفر! حالا مقایسه کنید با آی دی اولی!! این جا میرسیم به حرف دوستم که می گفت چرا! قد خیلی مهمه! تو مردها رو نمشناسی!!) نوشتم اوکی! من منتظر سوالات یا درخواست شما هستم....



نشون به اون نشون که اگه مثلا دکتر جک شپارد ِ سریال لاست از من خواستگاری کرد،اونم از شیده خواستگاری کرد! کلا ول شد!

احتمالا برگشته بود درست پروفایل رو خونده بود از اول!



بعد هم دو نفر دیگه پیدا شدند که یکیشون یه مرد طلاق گرفته که یه بچه داره از یکی از شهرهای خراسانه و یکیشون هم من بعدا چک کردم عینا با همون جملات از اون یکی آی دی اولی هم خواستگاری کرده!! و احتمالا هم زمان از کلی دیگه! که برای این دومیه هم جواب نوشتم و منتظر جوابم....



آهان اینو نگفتم! برای آی دی اولی اونقدر تقاضا بود،که گاهی که ریفرش می کردم و میدیدم شخص جدیدی تقاضا نکرده کلا افسردگی می گرفتم! که چرا من تو ۵ دقیقه ی اخیر هیچ خواستگاری نداشتم واقعا؟؟

برای یکی دومورد هم تو آی دی اول جواب های خیلی تندی نوشتم و از انتظارات و سطح توقعشون ایراد گرفتم که بیچاره ها بعد از کلی توضیح و گاهی معذرت خواهی،انگار مصر تر میشدند!!



قسمت آخر(ای الهی من بگم چی بشم که خودمم مرض قسمت دار نوشتن دارم!!) تقریبا باید هر و هر بخندید از مدل آدم های اونجا،تقاضای آقایون،خصوصیت آدم های مختلف از شهرهای مختلف و در خواست هاشون و کلا دید و نظر مردهای امروزی نسبت به ازدواج...



منتظرم که اگه برای شیده هم خبری شد بنویسم.حالا که فعلا دارم نامه نگاری می کنم...

فعلا تو این چند هفته ۴ تا متقاضی داشته... خواهرش و مامانش هم شدیدا اون طرف درگیر و در تکاپو هستند...خودشم که یه ریز داره خیلی خیلی خیلی ببخشید ،من عادت به این مدل حرف زدن ندارم و لی به معنای واقعی کلمه ع ر میزنه و بهانه ی شوهر گرفته!







ببینید ساعت انتشار این پست چنده؟؟؟ با این حساب اصلا شما روتون میشه غلط های املایی و گرامری منو به روم بیارید واقعا؟؟؟











اضافه می شود که: ظاهرا خیلی ها گمان کردند من آی دی اولی رو برای خودم باز کردم!! عزیزانم! گفتم  که من چون اوایل به سایت اعتماد نداشتم و فقط خواستم بسنجم که کی به کیه،قد و وزن خودم رو زدم ولاغیر!

من تحت هیچ شرایطی از این طریق ازدواج نخواهم کرد! دلایلش رو شاید بعدا گفتم...



---مشغول پاسخ گویی به کامنت ها می باشیم...

شوهر ۴

شوهر ۱


شوهر۲


شوهر۳



چون دیدم که ذهن خیلی ها رفته سر این که نکنه شیده با شوهر خواهرش رابطه پیدا کرده باشه،باید در این مورد بگم که:



یه روز از روزهایی که من منزل دوستم مهمان بودم(من زیاد اونجا نمیرم! مثلا از فروردین سال گذشته به این طرف نرفتم.هر وقت دوستم اصرار میکنه،من می کشونم بیرون از خونه برنامه ی دیدار رو) شیده هم به بهانه ی من اومد(کلا درجه ی افتخار رو دارید؟).اخلاقش طوری هست که اگه مثلا ببینه من با خواهرشم،دمار از روزگار همه درمیاره! به خاطر همین حسادتش(البته به قول خواهره) دوستم اکثرا ازش مخفی میکنه...

خلاصه باز ظهر شد و شوهر خواهره اومد خونه.من دیدم که این شیده خیلی با این شوهر خواهره ور میره! مثلا هی میره نیشگونش میگیره بعد خودش هر هر می خنده!!(از او خنده های مسخره ی خاص خودش!) یا مثلا هی چرت و پرت میگه جلو شوهر خواهره و حرف های بی اساس میزنه!! شوهر خواهره هم هی خودشو جمع و جور میکرد و این باز هی خیلی ببخشید ولی کرم می ریخت! چند بار من به قدری متشنج شدم که به آرزو -دختر دوستم گفتم به خاله شیده بگو بیاد برات نقاشی بکشه یا نقاشی ات رو نگاه کنه!! یا خودم صداش میکردم!!

شب قرار بود همه با هم بریم بیرون که من از بس اعصابم از این رفتارهای شیده بهم ریخته بود که عصر به یه بهانه ای در رفتم!

و همون موقع تلفنی جریان رو به یه آدم مورد اطمینان و آگاه گفتم و اونم گفت که با توجه به این خصایصی که تو از این دختر تعریف کردی،همچین رفتاری اصلا بعید نیست!!

البته من دیگه آنچنان شیده رو ندیدم (و همینطور رفتارهاش با شوهر خواهره) و خوب دوست من هم شدیدا آدم سیاستمداری هست و اگر هم خودش چیزی دیده باشه نم پس نمیده و نمیگه! ضمن این که شدیدا خواهرش رو ساپورت می کنه و حمایتش می کنه...

.

..

.

.

.

.

.

.

خلاصه این که وقتی من دیدم از طریق دنیای واقعی نمیشه برای شیده کاری کرد،دست به دامن دنیای مجازی شدم! ضمن این که اوضاع خونه ی شیده اینا هم خیلی خرابه! یعنی شیده اشک همه رو در آورده بس که شوهر شوهر کرده! از صبح تا شب گریه زاری دارن! مامان باباهه هی زنگ میزنن به خواهره که یه کاری بکن و شیده هم به جون هم اونا و هم خواهره و بعضا شوهر خواهره و ایضا من افتاده!!!!



خلاصه شروع کردم تو نت به سرچ سایت های همسر یابی! خوب مثل روز برام روشن بود که ۹۹٪ از این سایت ها پوج و تو خالی هستند...

خلاصه اینقدر گشتم و تحقیق کردم و از منابع مختلف پرسیدم که رسیدم به یه سایت دقیق،رسمی و معتبر!

تو چه کنم و چه نکنم بودم که تصمیم گرفتم تو همون سایت یه آی دی برای شیده باز کنم.

البته اسم رو واقعی نزدم،قد رو به اشتباه (چون واقعا فکر نمی کردم اون موقع که این سایت اینقدر دقیق و معتبر باشه) قدر خودم رو زدم.یعنی زدم ۱۷۰ در صورتی که شیده ۱۵۰ و این طوریاست و بعدم از نظرات دیگه،فرم رو خیلی معقول پر کردم! مثلا سطح توقع،چی می خواهید،چی دارید و ...

وزن هم وزن خودم رو زدم...(گفتم که سرسری پر کردم).

خلاصه یه مدت گذشت و من کلا این مساله رو یادم رفت! یعنی خورد به همون جریان خرداد پر حادثه و اسمشو نبر و اینا!! کلا اینقدر روحیه ام کف پام بود که به تنها چیزی که فکر نمی کردم شوهر برا شیده خانم بود!!!!



تا این که یه شب همین طور که داشتم با تلفن حرف میزدم و لپ تاپ هم مطابق معمول تو بغلم بود(مردم خیلی اضطراری دنبال شوهر می گردند،من و لپ تاپم هم چنان تو بغل همیم!!) داشتم ایمیلم رو چک می کردم که دیدم یه ایمیل دارم از «کامران» که خودش رو کشته که چرا جواب نمی دین؟؟من عااااشق شما شدم! خواهش می کنم! بهم این فرصت رو بدید و غیره و ذالک!!!


آقا منو میگی!! اصلا هاج و واج!!

طرف پشت تلفن هی میگه نهال جان خوبی؟؟؟ من میگم:کاری نداری؟ اون میگه: کجا دارم برات تعریف میکنم! من میگم:باشه بعدا تعریف کن! خداحافظ!!!



خلاصه دوزاری ام افتاد و سریع وارد اون سایته که ۱ماه قبل پر کرده بودم شدم و دیدم که اووووووووووووووووووووووووه !! چقدر خواستگار! چقدرر نامه!

همین جوری هاج و واج شروع کردم نامه ها رو خوندن که دیدم نه بابا! همه آدم حسابی! اصلا یه مورد ناجور یا سرکاری توش نبود!

یه کم تو سایته چرخ زدم که دیگه دهنم باز مونده بود...

.

.

.

.

ادامه دارد...


۳۶ سالشه...یه بار طلاق گرفته چون شوهره دخترای دیگه رو میبرده شمال اینو نمی برده!!! فکر کن...


میگه: من یه شوهری می خوام،که اینقدر خوش قیافه باشه که تو خیابون که راه میریم همه برگردن نگاهمون کنند!!

.

.

.

.

احیانا از اقایون خواننده ی این جا کسی هست که تو خیابون که راه میره همه برگردن نگاهش کنند؟؟









پ.ن:



نسخه جدید آموزش رد شدن از عرض خیابان به کودکان:



اول به سمت چپ که محل عبور ماشین هاست نگاه می کنیم،بعد به سمت راست که محل عبور موتور سیکلت هاست نگاه می کنیم،بعد به سمت بالا نگاه می کنیم که محل سقوط هواپیماست...
























عجب آرامشی...یه فنجان چای داغ و یه ظرف شیرینی و یه رمان جذاب و کشدار،این آرامش رو تکمیل می کنه...

شوهر۳

شوهر۱

شوهر۲


دوستم که بیشترین فشار در این رابطه روی اونه، و عملا هیچ کاری از دستش برنمیاد(دختر زرنگیه ولی به کی بگه بیا خواهر من رو بگیر؟!) مثل همیشه تحت فشار به من پناه آورد برای پیدا کردن مراکز همسر یابی!



از شانس بد شیده،همه ی این دفاتر در شیراز تعطیل شده بودند!!! تا این که یه روز که داشتم با ماشین از یه خیابون اتفاقی رد میشدم،روی دیوار یه شماره ی موبایل در این زمینه دیدم و ۳سوته برای دوستم مسیج کردم.



چند مدت بعد که من یه عمل جراحی کرده بودم و تو خونه بودم،شیده به من تلفن زد!

خلاصه هول هولکی یه کم حالم رو پرسید،یه کم ابراز عشق کرد و یه کم از عشق بر بار رفته اش گفت-(نزدیک کلاس زبان با یه پسر مغازه داری دوست میشه و باهم ارتباط برقرار می کنن و خانواده اش، هم از خوشحالی و هم از این که این یه کم بزرگ بشه و شایدم تیری شد تو تاریکی کاملا موافق بودند و پسره بعد از یه مدت پخت و پز مغزی طرف میره سر اصل مطلب(!!!) و خوب خواهره-دوست من که اصولا صحنه گردان اصلیه سریع وارد عمل میشه و نمی گذاره و اینا و طرفم احیانا پیش خودش گفته پس چی؟؟فکر کردین مرده شم؟؟؟ و یه تیپا و خلاص!! ولش می کنه و اینم یه چند ماهی مرثیه ی عاطفی و اینا ...مثلا یه شب نصف شب به من زنگ زد که بگه من شکست عاطفی(!!) داشتم! )- یعنی گفت ببخشید نهال جون که زودتر زنگ نزدم ها! من نه این که شکست عاطفی داشتم،اینه که اصلا از در خونه هم بیرون نرفتم!!! (خدا شاهده که حداقل هفته ای ۳ مرتبه سر خواهر و شوهر خواهر بی نواش پلاسه!!)

خلاصه عین همیشه که از وسط یه حرفی میپره به اونی که بالاخره می خواد بگه،این جوری گفت:



شیده: خوب حالا بهتری خدا رو شکر؟؟؟

من: آره مرسی ولی یه کم د...

و من هنوز کلمه ی درد رو هم کامل نگفته بودم که گفت:



آره! من دیگه تصمیم گرفتم ازدواج کنم! هی میان و میرن! ولی من گفتم که این موسسه ها مطمئن تره! آدم دیگه به همه(!) نمی تونه اعتماد کنه! حالا قربون دستت،این شماره ای که دادی به خواهرم چرا قطعه؟؟هرچی من و مامانم زنگ زدیم قطع بوده!

یه شماره ی دیگه هم پیدا کردیم مال تهران بوده مامانم زنگ زد هنوز جواب ندادن! اون موسسه هم که گفتی رفتیم جابه جا شده بودن! آدرس جدید هم نداشتن!تو روزنامه ها رو هم هر روز می گردیم! ولی نیست؟؟

من:شوهر؟؟؟

شیده: نهههه!! موسسه ی همسریابی!!



من: خوب شای....


هنوز شاید رو نگفته بودم که گفت:


نهال زودتر برام پیدا می کنی؟؟؟


این جا بود که دلم شدیدااااااااااااااااااااااااا براش سوخت:


آره عزیزم حتما! هرکاری از دستم بر بیاد برات می کنم



شیده: واااااای راست میگی؟؟؟ الهی قربونت برم خواهری!!!



من: شیده جون! ولی تو نباید چیزی رو به زور و این جوری بخوای! باید برای خودت هدف تعیین کنی! ببین چند تا کتاب بهت معرفی می کنم ،برو بخر و بخون! چند تا جمله هم بهت می گم که تکرار کن!



شیده: باشه حالا کتاب ها چند هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ (وضع مالیشون عاااالیه!)



من:...



شیده: بگذار برم خودکار بیارم جمله ها رو یادداشت کنم!



من:...



خوب ببخشید.حالا بگو:



من: خدای...



خدا میدونه که من هنوز خدایا رو هم نگفته بودم که بهم گفت پس نهال حتما پیدا می کنی؟؟؟




من: آره... عزیزم.حتما!!


شیده: خوب دستت درد نکنه! منتظرم ها! یادت نره ها! حتما بهم زنگ بزنی ها! زودها! دعات می کنم ها...خدافظ!!!!!!!



من: و نه جمله ای یادداشت شد و نه اسم کتابی!!و من در حالیکه شدیدا هم دلم براش سوخته بود،دست بکار شدم!




ادامه دارد...

.

.

.

.

.

.

.

چقدر خوشحالم از دوباره با هم بودنمون...حس خوبی دارم از این که هستید! کامنت ها تا بی نهایت شادم می کنه...