خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

اخیرا ۵شنبه ها هم خون جای بارون می چکه!

دلم خیلی زیاد گرفته....کاش کسی بود...



نظرات 13 + ارسال نظر
نقاب پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:09 ب.ظ http://ps-neghab.blogsky.com/

عجیب دل همه گرفته.......... اما به قول خودتون این نیز بگذرد...

می شود و می توان آرام گرفت...بسیار ارام

maahoor پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:18 ب.ظ

من هستماااا

بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسسسسس

نازنین مامان راشا تمشکی پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:35 ب.ظ http://tameshki.persianlog.ir

اخیرن کل یوم خون می چکه.
عید تهران بهت مزه می ده؟ بیا تهران دوتایی نه ببخشید سه تایی (راشا هم هست دیگه)‌راه بیفتیم همهی سوراخای تهران رو بگردیم. پایه ای؟

بوووس بابت این دعوت مهربانانه ات...

امیدوارم مهمونی ات عاااالی برگذار شه...

نازنین مامان راشا تمشکی پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:36 ب.ظ http://tameshki.persianlog.ir

صلاح مملکت خویش خسروان دانند نه عزیزم مورد خاصی نبود که تایید نکنی. غزلکت خوب خوب شد ان شاالله؟

آره خوبه نازی جان...

یـــــک جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:07 ق.ظ

دعا....

مهتا جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:07 ق.ظ http://mainogaiti.blogfa.com

به لحاظ سی یا سی و اجتماعی که بعله. به لحاظ بدبختی و بیچارگی که از دیروز برای من خون می چکه
راستی غزلک کی میره. خواهر اگه پای گریه خواستی بگو من ترتیبشو بدم. یه سوال واسه چی در 27 سالگی بهت گیر میدن واسه ازدواج. زوده که. به هر حال دیر که هیچ جوری نیست

عزیزم...بیا تو بغلم که خوب گریه کنیم و بعد بلند شیم....من پایه تم

.
.
.
.
.
نیمه اول سال جدید...
.
.
.
.

دیگه حوصله ی فکر برا این که اونا چرا این طوری فکر میکنند رو ندارم! ولشون کن!

دختره جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:56 ق.ظ http://likepoison.blogfa.com

دعا....

... جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:49 ق.ظ

سلام
خسته نباشید
اره منم همینطور
شبها عینهو یه چی گم کرده دارم ولی خوب موفق نمیشم که ......
نمیدونم الان که صبح جمعس ..........
مواظب خودتون باشید

مرسی از این همه لطف و مهربانی...

دردووونه جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:01 ق.ظ http://dordooone.blogfa.com

من همیشه میام اینجا. گاهی هم نظر گذاشتم اما الان وقتی هنوز یک مین از درج مطلبم توی وبلاگم نگذشته اومدم اینجا و دیدم دل تو هم گرفته. بغضم ترکید. حس من مثل ماله تویه. مثل تنهایی که نوشتی. درکت میکنم.

میشناسمت....

روح مادرت شاد ب این دختر صبور و فهمیده اش...
آینده ی خوبی در انتظارته...مطمئن باش...

برای خوشبختی ات دعا میکنم

سلام جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:30 ب.ظ

دلم گرفت از آسمون ...
هم از زمین هم از زمون ...
ای روزگار لعنتی ...
حقه بهت هر چی بگم ...

.....چی بگم

فهیمه جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:09 ب.ظ

عزیزم من از شرایط زندگی تو خبر ندارم ولی فکر میکنم در حال حاضر کسی از من غصه دار تر و دلگیرتر نیست. البته بازم خدا را شکر؛ ولی به نظر من خدا را شکر کن کسی نیست ؛چون اگه کسی بوده باشه با تمام وجود تو لحظه لحظه زندگیت تو سالهای زیادی از زندگیت تو تمام زوایای روحت با یه محبت ناب و خالص ولی دیگه نباشه یعنی نشه که باشه نمیدونی چقدر سخته انگار تمام دنیا یه کوه شده و سنگینیش رو شونه هاته؛ واقعا درک میکنی ذوب شدن رو؛ راستی من از خواننده های پر و پا قرص وبلاگتم ولی اولین باره واست کامنت گذاشتم اگرم میتونی تو که اینقدر دلت پاکت واسم دعا کن مرسی امیدوارم تو هم هرچه زودتر به بهترین چیزا که واقعا لایقش هستی برسی

دلم گرفت از حرفات...
ولی برات دعا میکنم و آرزوی آرامش....
اینجا همیشه یه نفر مشتاق درد دل هات هست...

[ بدون نام ] جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:36 ب.ظ

چرا دختر گل ؟
به خاطر تنهایی ...
یا کسی ناراحتتون کرده ؟
خدا کس بی کسونه ... شاید یاد این جمله آدم رو آروومتر کنه ...
به قول مادرم تا خدا رو داری غم نداشته باش ... ولی خب دله دیگه ... بعضی وقتا می گیره ... از بعضی ها هم بیشتر ... فکر کنم دل ما مشکل داره آآآآآآآی مکانیک من کجایی به گمانم باید تعویض بشه این دله ولی چون نوش گیر نمی آد باید بدزدیم به گمانم ...
ان شالله خنده ی همیشگی به لبهاتون بیاد (دعا)
چایی بریزم بخورید دلتون باز بشه

دلم مادرت رو خواست....ببوسش به جای من...

مهتا شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:30 ب.ظ http://mainogaiti.blogfa.com

... بنویس

بهتری؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد