خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

غرورت را زمین بگذار ...

یه کار ِ بی نظیری که هر مردی می تونه بکنه و با این کار،تا آخر عمر،هر چی عشق و مهر و محبت و توجه ِ رو به نام خودش سند بزنه،اینه که، هر از مدتی،پارتنرش رو بشونه یه جایی،دستش رو بگیره ، تو چشاش مهربون لبخند بزنه،بعد دستاشو حلقه کنه دور شونه هاش و یه کم به خودش بچسبوندش،بعد در حالی که لباش مابین ِ شقیقه و چونه ی عشقش در حرکته و می لغزه،همون جوری خیس خیس بپرسه: عشق ِ من،خانمم،تا حالا شده من ناراحتت کرده باشم؟تو این مدت خطایی از من سر نزده که تو رو برنجونه؟؟


بعد بذاره اون حرف بزنه...بذاره خووب تخلیه شه...


بعد آروم بیاد رو به رو قرار بگیره،یه کم خم شه،لباشو بذاره رو دستای عشقش و بگه:

بابت همه ی اینا منو ببخش...من همه ی سعی ام رو می کنم که تو خوشبخت بشی...که تو رو خوشبخت کنم عشق من...


بعد محکم به خودش بچسبوندش و حل بشه تو صبوری و گذشتی که ثمره ی عشقه....


بچسبه...حل بشه...خیس...سفت...عاشقانه...سرشار از تمنا...راز...نیاز...






شیراز ِمیگن نازه واسه ی آفتاب ِ جِِنگش

دارم نرم نرمک چای+نبات می خورم و وبلاگ می خونم و فیس بوک و بالاترین و خودنویس و رادیو ف ر د ا... 

 

از تو اتاق برادرم هم صدای کنسرت امسال دبی ِ ابی میاد( از تو سایت رادیو ف ر د ا می تونید دانلود کنید). 

 

امشب با برادرم تا دیر وقت بیدار بودیم و شیراز ِ شب زده رو که واقعا فرقی با روز نداشت دور می زدیم.. 

 

فکر کنم که ساعت ۱ بود که کنار ارگ کریمخان زند داشتیم فالوده ی شیرازی می خوردیم با آبلیموی فراووون! (جاتون خالی!) 

  

شیراز تا چند سال پیش این طوری نبود...خیلی زود شب ها سوت و کور می شد و همه می خزیدن تو خونه هاشون و بساط مهمون و مهمون بازی و اینا به راه بود... یا اینکه جمعه ها رغبت نمی کردی تا سوپری سر کوچه تون بری یه ماست بخری بس که سوت و کور بود...چون همه معمولا بیرون شهر و تو باغ های شخصی برنامه داشتند... 

ما خودمون اون موقع ها می گفتیم جمعه ها انگار روی شیراز گَرد ِ مُرده پاشیدند!!

 

اما الان خیلی راحت ساعت یازده و نیم شب،می تونی تازه بری مثلا خیابون عفیف آباد و خرید کنی و مراکز خرید رو بالا پایین کنی...  

یا مثل امشب ِ ما ساعت دوازده و نیم تازه بری رستوران و شام بخوری... 

 

یه مستند بی بی ۳۰ داره با اجرای صادق سبا(از عمد غلط نوشتم فرزندم!!)،که همین امشب-دو شنبه- بازهم پخش شد و صد در صد در سایتش هم هست و می تونید دانلود کنید... 

 

اونجا میگه که شیراز،شهر ِ شب ِ و تازه از دَم غروب زندگی جریان پیدا می کنه... 

و همین طور میگه که شیرازی ها چقدر طبع آروم و ملایمی دارند و خوش و خرم و راحت هستند و زندگی رو راحت میگیرند... 

 

واقعا همینه...من خودم هیچوقت تا به این حد به این مساله اعتقاد نداشتم... 

تا اینکه با یه عزیزی از یه شهر دیگه،به طور پیوسته و به مدت زیادی همنشین و همراه و هم صحبت شدم... 

 

و تازه اون موقع بود که متوجه این مساله شدم...که این طبع و خلق و خویی که ما داریم و فکر می کنیم همه همین طوری اند و طبیعیه،در بعضی جاها کاملا متفاوته... 

 

شیرازی ها(موکدا منظورم شیرازی های اصیل هست و نه شهرستانی های مقیم شیراز*)  معمولا انسان های آروم،باگذشت،مهربان،فهمیده و صلح طلبی هستند... 

 

طبع لطیف( و معمولا شاعری) دارند و از هر گونه دعوا و جنگ و جدل و تنش فراری اند. 

 

خیلی زیاد غریب نوازند و بسیار راحت از خودشون به خاطر دیگری می گذرند...  

  

 

 

  

 

 

 

*در مورد شهرستانی های مقیم شیراز اصلا قصدم توهین نیست و این خودش یه بحث جدا داره که یه پست دیگه می طلبه.  

 

 

 **** 

 

هشت فروردین ۱۳۸۲، من رسما وبلاگ نویسی رو شروع کردم و وارد دنیای مجازی ِ ایرانی که اون موقع خیلی هم خلوت بود شدم. بابت این موضوع خوشحالم و افتخار می کنم که بهترین دوست هام رو می از همین طریق پیدا کردم. 

 

 

به شدت خواب زده و خواب آلودم(۵:۴۵ صبحه الان)....پس پاسخ به کامنت های پست قبل و توضیح در مورد چله نشینی باشه برای صبح. چقدر خوب که همگی با هم تصمیم گرفتیم به زندگیمون نظم بدیم و رویاهامون رو محقق کنیم... 

فضای سینرژی  قدرت شگرفی داره... 

 

  

 

 

 

*** 

 

برای این شماره : 

 

 

میگمش راسِش بُوگو دوسَم می داری؟ میگه وُی نه !   

میگمش اگر باخوام پا پیش می ذاری؟ میگه وُی نه!  

 میگمش قول و قرار به کَس نداری؟ میگه وُی نه!  

 میگمش نَه پَس بیام به خواسِگاری؟ میگه وُی هاااا.............. 

 

 

  

 

شیراز در شب : 

 

 

 

 

 

 

شاد باشید...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سال نو خجسته باد...

حرفی برای گفتن ندارم! یعنی دارم، اما این جا به شدت در معذوریتم! دست و پای گفتنم را بسته اند...


شاید روزانه بنویسم.از اینکه کجام و چه می کنم و کی میام و کی میرم و الی آخر...



فکر کنم این بهترین راهه...


الان هم اگه بخوام یه مختصر از حالم بگم،یه چیزی مثل یه بلوغ دوباره است،که باعث شده،برای انسان ها،ارزشی در حد خودشون و نه بیشتر، قایل باشم و به تبع،در حد خودشون ازشون انتظار داشته باشم...از رفتار،کردار،اندیشه،تعقل و عملکردشون.


و این شامل همه میشه حتی نزدیک ترین افراد به من...


و این که،دارم با خودم تمرین می کنم(هنوز به طور کامل موفق نشدم)، که مهم نیست انسان ها از من چه برداشتی کنند و چه نتیجه گیری و قضاوتی داشته باشند... هر کسی از ظن خود شد یار من...دیگه خودم رو نمی کشم  و تکه تکه نمی کنم که دیگری رو متوجه اشتباهش در مورد خودم بکنم...هر کسی آزاده که هر طور که دوست داره من رو بفهمه...مهم نیست و این ابدا به هیچ کجای دنیا و به من بر نمی خوره...نهایتش اینه که من یه توضیح کوچیک میدم و خلاص...



دیگه این که دارم تلاش می کنم که ناراحتی و دلخوری ام رو همون موقع، به صورت خیلی خیلی منطقی و معقول بروز بدم،به جای اینکه سکوت کنم و بریزم تو خودم و بعد با هزار چیز دیگه قاطی بشه و بزرگ و بزرگ و بزرگ تر بشه...



در عوض همه ی اینا هم، همچنان دارم روی خودم کار می کنم.

برای ارتقای روحی،اخلاقی،شخصیتی ام تلاش می کنم.

هیچوقت سطح انتظاراتم از دنیا و آدم هاش،یکطرفه نیست...

سعی می کنم روحم رو پروش بدم...وسعت و ابعاد روح آدمی،لایتناهی و بی انتهاست...سعی می کنم انسان حقیر و کوچکی نباشم.

و هیچوقت خودم رو انسان بدون عیب و کاملی نمی بینم...

اما اعتقاد دارم،آدمی،باید هر لحظه در مسیر تکامل و پیشرفت باشه...

همه ی انسان ها،تا بی نهایت امکان،وقت و ابزار دارند که تغییر کنند...مثبت،مفید...




باز امسال؛ موقع تحویل سال،تمام مواردی که ایجاد شده بود و ادم هاش رو بخشیدم و برای همه شون تقاضای خیر و برکت کردم،باز هر روز در دلم،عشقم رو به همه ی انسان ها اعلام می کنم.


کینه ای در دلم ندارم ...عشقم رو بی قید و شرط به اون هایی که باید،ابراز و اعلام می کنم...

هر روز بابت تمام آنچه که دارم،شاکر و سپاس گزارم و...


هنوز هم معتقدم اگر خدایی هست،به غایت مهربان،بی انتها و بی نهایته...و در قالب هیچ یک از تعاریف ارائه شده نمی گنجه...



...


ضمن این که امسال سال محقق کردن تمامی کارهای نیمه تمام،آرزوهای برآورده نشده و تلاش و حرکته...


شاید امسال فعالیت شغلی ام رو بیشتر کنم(بسته به شرایطم).


حتما حضانت یک کودک(کاملا دورادور) رو به عهده می گیرم.


کتاب های بیشتری می خوانم.


ورزش رو جز لاینفک زندگی ام می کنم(هست البته تا حد زیادی).


و این که یادم می مونه،خودم،روح،روان،اعصاب و آرامشم،به هر چیز و هر کسی در دنیا اولویت داره...پس اون طوری زندگی می کنم،که در مرحله ی اول،به نفع و سود خودم باشه و مایه ی آرامش و اطمینان و شادمانی خودم.







در هر حال سال خوبی رو بر ای همه تون آرزو می کنم...همراه با سلامتی،شادمانی،عشق،موفقیت و ثروت و آزااااااادی !





پیوست اختصاصی: بولوت ! یعنی من چه کار کنم تو اینقدر بی نظیری! فقط تو یادت بود که من در چه وضعیتی ام هر چند که امسال کلامی هم نگفتم و لب نگشودم...


می دونی ! گاهی در سیاه ترین زمان ها، آدم در به در ِ یه جرقه است، که به نورش دل خوش کنه و با امید، ادامه بده...


و نور ِ امسال ِ من تو بودی دختر با اینهمه احساس و صداقتت...


دوستت داشتم و حالا بیشتر و بیشتر دارم و بهت افتخار می کنم...می دونم که امسال، به خاطر این همه زلالی ای که تو در برابرم به تصویر کشیدی،برام سال ِ بی نظیری میشه...


برات بهترین ِ بهترین ها رو آرزو می کنم عزیز مهربانم...






پیوست عمومی:اولین چله نشینی من در سال جدید،به نیت بازسازی روح،جسم و عمل به اهداف و برنامه هام، از امروزآغاز میشه... باز هم خوشحال میشم که اگه کسی خواست با من همراه بشه و انرژ ی های مثبت گروهی،رو به اهداف و راهمون بتابانه... 

 

 

 

 

 

 

 

برای این شماره:



چقدر این دوست‌داشتن‌های بی‌دلیل

... خوب است


مثل همین باران بی‌سوال

که هی می‌بارد ....

که هی اتفاقا آرام و

شمرده

شمرده

می‌بارد....


*سید علی صالحی*








شاد باشید...