خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

حرف راست رو از بچه بشنو...

عمه خانم من که توی یه مدرسه توی یه منطقه ی فوق محروم تدریس می کنه به شاگردهای کلاسش می گه باید تا هفته ی دیگه برای فلان مورد ...تومان پول بیارید.... 

 

 

بعد از دو هفته که همه ی کلاس میارند جز یه نفر،عمه خانم که فکر می کرده بچه پیغام رو به والدینش نرسونده یا اشتباهی رسونده بچه رو می خواد و...  : 

 

 

 

عمه خانم: به پدرت گفتی که باید برای ...پول بیارید؟؟ 

 

 

-اجازه بعله خانم! 

 

 

عمه خانم: دقیقا چی گفتی؟ 

 

 

-اجازه! گفتم که خانم معلممون گفته باید برای فلان مورد ...تومان پول بیارید تا یک هفته ی دیگه؟ 

 

-خوب! چی  گفت پدرت؟؟ 

 

 -اجازه خانم! بابامون گفت خانم معلمتون گُه خورد!!!!!!  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

قیر-قیف-باراک اوباما-ننه ی ننه ی من!!!

پیرو اون جریان اقامت و اینا،اداره ی ایمگریشن به برادره هم اوکی داده و کارای اونم درست شده!!حالا اونوقت یه جریان دیگه پیش اومده!! 

 

نه خدایی فکر کن!! تاریخ تولده دقیق پدر و مادر ِ مادره رو(مادر من) رو خواستن!! بعد اینا سالش رو می دونند اما چه روزی و چه ماهی رو نه!!!!!! 

 

 

حالا امروز بعد از این که زمین و زمان ریختند بهم و هیچکس نتونسته کمکی بکنه،قراره بعد ِ عمری برن سر خاک!! ببینند تاریخ تولد رو قبرها نوشته نشده یه وقت!!! بعد الان یکی میزنن تو سر خودشون یکی هم تو سر فُرم ها که اگه این تاریخ ها پیدا نشد چه غ ل ط ی بکنند!! 

 

بعد جالب تر از این جریانات می دونی چیه؟؟ خانواده ی مادری ۱۰ تا بچه هستند هیچکدومشون نمی دونند پدر و مادرشون متولد چه ماه و روزی بوده!!!!  

  

 

 

 

 

 

دوست های خوبم دارم یکی یکی آدرس وبلاگ رژیمی رو براتون می گذارم...یا ایمیل میزنم.

 

 

ساده،اما پراکنده

-ماه مهر،نه تنها برای من یاد آور ِ خاطرات خوش(!!!!) مدرسه نیست،بلکه مهم ترین چیزی که باعث میشه من پاییز رو دوست داشته باشم اینه که یادم میاد که بچه مدرسه ای(حساب دانشگاه جداست) نیستم و حتی دلم نمی خواد ریخت ِ مدارس سابقم و پرسنل ِ حزب اللهی و عقده ای و چندش آورش دهه های ۶۰ و ۷۰  رو ببینم!  

 

 

 

 

-فکر می کنم در زندگی ِ هر زنی لازمه که گهگداری به زیبایی اش ارزش بگذاره و یه سر به سالن های آرایشی خیلی شیک بزنه و همین طور که پذیرایی میشه مجله های مدل های زنانه رو ورق بزنه و به خودش و زیباییش فکر کنه...به هر حال اگر نتیجه حتی اندکی تغییر و یا زیباتر شدن هم باشه،می تونه کمی حال ِ روح رو خوب کنه... 

 

 

-اول مهر،اول یه ماه جدید،یه فصل جدید و یه دوران رنگی و شاده...می تونه روز ِشروع ِ خوبی باشه برای برنامه های به تعویق افتاده و لازم! تغییر دادن زندگی از وضعیت خنثی و باطل و بی هدف به شکل پویا  و فعال و مثبت،شروع به خواندن کتاب و عادت به کتابخوانی...درس...یادگیری یه زبان جدید...ورزش...رسیدن به تناسب اندام...زیبایی...ارتقای معنوی و روحی...تکامل معنوی...و باور و تلاش برای این مساله که ما به راحتی می تونیم از همین لحظه زندگی رو همون طور که می خواهیم بسازیم و کائنات اونقدر بی انتهاست که کافیه ما بخواهیم و راه دستیابی رو بلد باشیم،تا به راحتی زندگی ِ دلخواهمون شکل بگیره... 

 

روابط دلخواه...جفت روحی ِمناسب...ثروت...سلامتی...علم...کمال...آرامش...عشق...خوشبختی... 

همه و همه به مقدار زیاد و برای همه وجود داره...کافیه بخواهی و دستت رو برای داشتنش دراز کنی... 

 

 

-و از همه مهم تر! اینکه به مناسبت این همه رنگ و شادی که در زمین پخش شده،چشمهامون رو ببندیم،و از ته دل،تمام اون کسانی رو که ازشون رنجش و کینه و خشم به دل داریم،هرچقدر هم به حق ، ببخشیم...و نگذاریم که خشم،هر چند هم درونی و پنهان،اونقدر روح و ذهن ما رو مسموم کنه که اجازه نده اینهمه زیبایی و قشنگی و انرژی و پویایی رو ببینیم... 

 

 اول از همه من شروع می کنم...همه رو (مسلما کسانی رو که باعث رنجش و خشم و عذاب من شدند منظورمه) می بخشم و براشون برکت می طلبم...حتی افراد ذکر شده در پاراگراف اول :)  

 

یادمون باشه که خیلی اوقات ما قبل از هر چیزی احتیاج داریم خودمون رو ببخشیم و دست از سرزنش خودمون برداریم به خاطر همه ی اشتباهات...قصورها...خطاها و ...این خیلی مهمه که بتونیم خودمون رو دوست داشته باشیم تا ببینیم،درهای عشق و محبت و خوشبختی و موفقیت،چطور یکان یکان برما گشوده خواهند شد...  

 

-پاییز فصل گیرایی هست برای کتاب خوندن...خیلی دلم می خواد همه و همه لذت ِ کتابخوانی و مطالعه رو حس کنند...یه لیوان چای داغ و یه کتاب... :)    

 

 

 

 

 

-چای همچنان جزو  لاینفک زندگی منه...  شیرینی هم!!

  

 

 

 

 

-خیلی زیاد احتیاج دارم که ساده ی ساده و روزمره بنویسم....اما می دونم که اینجا نمی تونم... 

 

 

-دوستان اون یکی وبلاگ من یه وبلاگ برنامه ریزی ِ شخصی ساده است که تمام آرشیوش رو هم (که زیاد هم نبود-شاید ۴-۳ پُست)پاک کردم و از امروز از نو می نویسم...البته شاید انتهای هر پُستی که روزانه هم نوشته میشه(چون برنامه های روزانه است)،چند خطی هم از روزمره هام بنویسم.... 

به هر حال چیز خاصی نیست و فعلا خالیه...اما باز هم اگر کسی دوست داره که بخونه ، یا اگر کسی می خواهد مثل من زندگیش رو نظم بیشتری ببخشه یا برنامه ی خاصی رو شروع کنه و دوست داره با هم پیش بریم،برام آدرس وب یا ایمیل بگذارید تا  براتون آدرس بگذارم. 

 

 

 

-چقدر دوست های وبلاگی ام رو دوست دارم...حتی اونایی که چراغ خاموش و بی صدا میرن و میان و من دیگه شناختمشون و اگه دو روز آی پی شون رو نبینم،واقعا نگران و دلتنگشون میشم  :) صادقانه ی صادقانه... 

 

 

 

-کامنت های این پست و پست قبل رو با هم جواب میدم... 

 

 

-شاد ِ شاد ِ شاد باشید...پاییزتون پر از شادی،سلامتی،عشق،آرامش،موفقیت،سربلندی و ثروت باد...