خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

بگو فردا مال ماست....

کلا این اسفند ماه به خصوصیه!

 از جنب و جوش...

 از هیاهو....

همه در تکاپو و در هیجانند انگار....

 خوشمزه ترین قسمتش برای من همین باز بودن مراکز خرید از صبح تا نصفه نیمه های شبه...

حالا بماند که سال هاست هیچ استفاده ای از این جریان نکردم و نرفتم قاطی مردم...اما خوب بهم حس خوبی میده!

می دونی! من از رکود و کسالت و کپک زدکی منتفرم! هرچند که خودم سال ها و روزهای زیادی رو در این وضعیت از دست دادم....اما خوب ازش بیزارم...

و حالا این وضعیت رو دوست دارم چون بهم حس خوبی میده!

باز اینم بماند که الان سال هاست به خاطر پاره ای مسایل عید به من عملا زهرمار شده .... 

 

 

اما هیچکدوم از این ها مهم نیست زیاد.... 

 

گذشته در گذشته....رفته دیگه نیست! مهم الان هست! همین الان.... 

 

 

نه این که حالا فکر کنی من این جا خوش و خرم و ریلکس نشستم و پام رو انداختم رو پام دارم تز می دم برات ها! نه!! 

 

همین منی که الان داره این نظریه های روشنفکرانه و روانشناس مآبانه رو صادر می کنه،هزار که خوبه،هزاران دغدغه داره....  

 

 

اول که چه اتفاق هایی که براش نیفتاد...یعنی تو فکر کن از آدم ربایی بگیر تا مکافات های پشت سرش و مریضی و نبرد برای زندگی بهتر و تسلیم نشدن در برابر اکثریت مخالفی که بینشون زندگی میکنه...که اگه یه کمی تا حالاش شل زده بودم در خوشبینانه ترین حالت الان تو خونه ی یکی بودم و احتمالا هم با یه بچه و یا باردار....پس تو ببین چه مقاومتی می خواسته که من در برابر جو یکپارچه های که فکر می کردند این صحیح ترین راهه،ایستادم و الان در این شرایطی که میبینی به سر می برم!!

 

 

 

و این که عید اصلا و ابدا دوست نداره شیراز بمونه چون می دونه اگه اینکار رو بکنه عملا 14 فروردین جنازه اش از درب منزل صادر میشه به جامعه! 

 

و این که اون موقع که آژانس های مسافرتی خودشون رو جر واجر میکردند که تورهاشون فروش بره،پول نداشت و حالا که یه هزینه ای خیلی خیلی معجزه آسا و فرشته وارانه رسیده،آژانس های مسافرتی تاقچه بالا گذاشتن و شدیدا همه تو فیگور هستند !!! 

 

 

زندگیه دیگه.... 

 

 

چند شب قبل داشتم به یه عزیزی می گفتم چقدر دوست دارم یه سوییت تو این 13 روز توی کیش دستم بود و دو تا لباس می نداختم توی چمدون کوچولوی قرمزم و بقیه رو تا خرخره با کتاب پر میکردم و اونوقت میرفتم 13 روز برای خودم....پیاده روی می کردم و بعد هم کتاب می خوندم.... 

 

فقط و فقط این 13 روز رو شب  کلید می نداختم تو خونه ای که هیچکس توش نبود! آرامش بود...شب بود...سکوت بود و من! 

 

اما جور نشد! اینترنتی یه شماره موبایلی هم پیدا کردم که گفت سوییت یک خوابه شبی 200 تومان داره....بعدم گفت حالا که 13 شب می خواهید شبی 160 حساب میکنم! 

 

اگه شبی 100 هم حساب میکرد میشد یه کاریش بکنی! اما غیر این سر به فلک میکشه.... 

 

تازه مطمئن هم نیست! من نمی دونم این طرف کیه اصلا! فقط می دونم یه پسر خوش صدا بود....لابد خوش تیپ هم! و احتمالا پولدار! چون داشت میرفت تو پارکینگ و ریموت ماشینش رو هم روشن کرد! توی کیش هم که ویلا داره مفصل!! 

 

میگم کاش میرفتم با این شرایط!!! زیاد هم بد نیست ظاهرا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  :))))

 

 

خلاصه این که این آرزو هم محقق نشد و من هنوز به راه آخر که پیدا شدن یه جای خالی توی تور برای یه کشوری حتی گینه ی بیسائوی بی صاحاب هم که باشه امیدوارم! کلا خواستم ازتون خواهش کنم یه انرژی مثبتی چیزی بفرستید!  

وگرنه بعد عید نهالتون خشکیده و مرده و بی ریشه شده!!!همه ی برگ ها و کرک و پرش ریخته،یعنی ریختنش در واقع و هیچی ازش نمونده!! 

 

گفته باشم!!! 

 

 

 

 

خلاصه این که در کل بیایید از همین لحظه مثبت اندیشی و مثبت نگری رو روی خودمون تمرین کنیم و بدونیم که زندگی یه فرصت کوتاهه که ارزش این همه غم و غصه و اضطراب و استرس و ناراحتی و کینه و دشمنی رو نداره! باور کنید که بخش عمده ی آرامش و شادی و رضایت خااطر از زندگی رو در هر شرایط سختی،خودمون هستیم که می تونیم به وجود بیاریم و و ایجاد کنیم! با کمی تمرکز روی بهانه های کوچک خوشبختی و برنامه ریزی برای بهتر زندگی کردن حتی با همین شرایط موجود!! 

 

و البته چون خودم می دونم که دوباره روح مجری رادیو پیام در من حلول کرد، بگذارید که اضافه کنم که : عزیزان(اینو باید خیلی با ناز می خوندین) اتوبان مدرس و بزرگراه همت و کردستان و خیابان  ولیعصر و جمهوری و اینا همه خیلی شلوغ و پلوغ ترافیکه و از خرداد امسال مسیر خیابان پاستور(دفتر اوشون) و خیابان آذربایجان(بیت ایشون) هم خیلی خبراست و کلا خر تو خریه اصلا و خین و خین ریزیه!! تو هم زیاد حرف نزن که همچی گوش ات میبره که خین بیاد!!!!!!

 

 

 

نظرات 10 + ارسال نظر
نازنین مامان راشا تمشکی شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:07 ب.ظ http://tameshki.persianlog.ir

دختر جان بیا روی پیشنهاد من فکر کن. حالا درست که اینجا کلید نمیندازی در خونه ای رو باز کنی که فقط خودت باشی و من و اهل و عیال!!!‌ هم هستیم اما بهتر از هیچیه. ما که مهمون نداریم و خودمون همه اش مهمونی هستیم پس خونمون از سوئیت آقاهه بهتره ها!!! اتاق راشا رو هم برای ۱۳ شب بهت اجاره می دیم که عذاب وجدان هم نگیری. قبول؟

محدثه شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:03 ب.ظ http://entezareshirin86.blogfa.com/

ما نهال خشکیده نمی خواییییییییییییییم
می گم نهال بیا شمال.کافیه لب تر کنی

آوامین شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:30 ب.ظ http://www.mandelto.blogfa.com

فردا مال ماست !!!
:)
وای خدا کنه جور شه !!!از صبح هی یادمی !!!

تینا شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:54 ب.ظ http://asemoone-tina.persianblog.ir

نهال جان شما مثلا دوست نداری به جای کیش توی تهران یه همچین مکانی در اختیارت بود و به جای تنهایی فقط یه سگ کوچولوی بی سر و صدا منتظرت می نشست تا از پیاده روی برگردی؟؟ جاشم مطمئن مطمئن بود آیا؟؟ یعنی نمی شه بیای تهران خونه ی ما بمونی که هیچکسی هم توش نیست جز میشا؟؟ و به خدا کلی هم دوست داشتنی و مهربونه؟؟

.. شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:03 ب.ظ

سلام
خسته نباشید
عجب ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یعنی میفرمائید نمیشه رفت و مدتی استراحت کرد؟
امیدوارم موفق بشید
براتون دعا میکنم

مهسا یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:41 ق.ظ http://myhorizons.persianblog.ir

سلام نهال جونم. خوبی؟
عزیزم لطفن لینک من رو از "افق‌های در هم" تغییر بده به "میم. نون. ملقب به آرزو - گم شد!...."
مرسی!

عشق با طعم خیانت یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:32 ب.ظ http://www.espenans.blogfa.com

سلام عزیزم پیشاپیش سا ل نور و بهت تبریک میگم امید وارم سال خوبی داشته باشی خوشگله

بولوت جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:57 ق.ظ

خب چرا سوزنت رو کیش گیر کرده؟
یه بلیط بگیر برا شیراز به تهران بعد یه بلیط بگیر از تهران به خوی، خودمم میام فرودگاه دنبالت. همون دو تا لباس رو هم بیاری کافیه. اینجا میندازمت تو کتابخونه مون هر چقدر خواستی کتاب بخون. تازه قدمم میبرمت بزنی.
کاملنم جدی دارم میگا.

یکی جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:53 ق.ظ

سلام نهال عزیزم

سال خوبی رو برات آرزو می کنم...

می گن ۲ جا زود دعا بر آورده میشه

یکی سر سفره عقد...یکی سر سفره هفت سین

دعات می کنم و محتاجم به دعات


نهال فقط صبر می خوام....

یکی جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:57 ق.ظ

نهال دلم می خواست شمارتو داشته باشم تا عیدو بهت تبریک بگم چون حدس میزنم عید نمیای

ولی با اتفاقاتی که واسه خطت افتاده بهت حق میدم عزیزم

(این فقط درد دله عزیزم)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد