خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

فقط این تذکر نداده بود که شکر خدا داد و راحتمون کرد...

ظهر داشتم با آقای رییس سابق(می شناسیدش که؟) صحبت می کردم.بعدش صحبت سر روده و معده ی من شد(یعنی اون پرسید) بعد میگه: ببین! تو آدم ایده آلیستی هستی...اصلا متفاوتی...نگرش و بینش ات با خیلی ها تفاوت داره...خیلی پاکی...معمولی نیستی و جالب این که یه مرد بعد از آشنایی و همکلامی با تو،سطح توقعاتش از زن ها بالا میره!!!!(جل الخالق واقعا!!!) اصلا بگو ببینم! تو با ۲۷ سال سن،چرا هنوز خونه ی پدرتی؟؟ هیچ توجیهی برای اون جا موندن نداری الان! و این باعث استرس درونی ات میشه...

نمیگم الان برو با اولین کسی که سر کوچه تون وایساده بود*(!!! ) و یه چیزی گفت،ازدواج کن ها! نه! ولی تو باید ازدواج کنی! چرا ازدواج نمی کنی؟؟ باور کن همه ی این مشکلات با ازدواج کردنت حل میشه! 

با یه لبخند ملییییییییییییییییییییییح بهش میگم : یعنی الان تشخیص شما در مورد من و زندگی ام این بود دیگه؟! 

 

با جدیت میگه: بله! ۱۰۰٪  . باید ازدواج کنی...

 

میگم: اونوقت شما فقط تشخیص میدید؟؟درمان نمی کنید؟؟؟ 

 

یه کم گیج میزنه....میگه : چرا...نه! چی یعنی؟؟  

 

میگم :ببین تشخیصتون که خوب به جا بود! احسنت! منتها داروی درد من تقلبی اش تو بازار فراوونه و اصلش کمیاب!! حالا شما که متخصصید،داروی اصل سراغ ندارید؟

 

 

 

...هم شوکه میشه(چون اصلا از کارکتر و شخصیت من انتظار این مدل حرف زدن رو نداره) و هم داره می خنده... 

 

میگه: نه به دل نگیرید ها...باور کن شوخی بود بیشتر! 

 

میگم: به دل نگیری چیه؟؟حالا که یه دکتر درست درمون(!) پیدا شده علاج درد من تو دستشه،من خیلی هم خوشحالم!  

 

اصلا تشخیص و دارو درمان با شما،مداومت و پیگیری در درمان با من!!! من مریض حرف گوش کنی ام!

 

 

می خنده...هنوز از این طرز حرف زدن من شوکه است...احتمالا باورش نمیشه که این منم باهزار من غرور همیشگی ام...میگه: خوب باشه...قبول...نه واقعا راست میگی؟؟ پس چرا هرکی در مورد تو با من مشورت میکنه بی اونکه بدونی کیه،میگی ردش کن بره... 

واقعا خانم نهال؟؟ موافقید که ازدواج کنید؟؟نه واقعا؟؟ وای نه! مسوولیت سنگینیه...هرکسی لیاقت شما رو نداره...خیلی باید دقت کنیم... باید حسابی تحقیق کنم و ته و توی(!) طرف رو در بیارم... 

 

 

بیچاره جو گرفته بودش... 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 *سر کوچه ما فقط کارگرهای افغان هستند که مشغول آپارتمان سازیند و اتفاقا هر بار هم که پیاده رد میشم یه سوتی،کفی،کلی،چیزی میکشند و هی ماشالله ماشالله میگن! 

 

 

 

 

نظرات 8 + ارسال نظر
پانتی سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:39 ق.ظ http://pantijoon.persianblog.ir/

بابا تو گوهری بودی و ما خبر نداشتیم پس
خوب شد با این جوابی که بهش دادی، طرف جوگیر نشد و نگفت عزیزم بیا خودم از خجالتت درمیام! من خودم از اصل هم اصلترمممممم

نه من گوهر نیستم این این جوری فکر می کنه...

خودش دختر بزرگش از من ۲ سال بزرگتره پانتی جان!!! :))))

دختره سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:15 ب.ظ http://likepoison.blogfa.com

خیلی باحال بود

بوووسسس

north سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:21 ب.ظ

عجب رئیس با حالیه می گم از این به بعد هر وقت دیدش بگو دارو اصل پیدا نکردین برام حالم خیلی خرابه دکتررررررررر

جدی باور کن شوکه شد! یه چند لحظه مکث کرد کلا!!

۴۰تیکه سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:47 ب.ظ

من میگم به جای ازدواج یه کاری خارج از شهرتون پیدا کن مثلن تهران تبریز که دست پدر مادرت فرت و فرت به تو نرسه و بعدش بزار برو برای خودت تنها زندگی کن. دختر تو چرا تو اون شهر موندی؟

تو میگی تبریز و تهران؟؟
من میگم همین شیراز ولی جدا!
نمیشه! نمی گذارند...
خیلی سعی کردم! برای از ایران رفتن...ولی نگذاشتن...

اما من هنوز هم امیدوارم...به بهترین ها...

آقای رگبار سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:11 ب.ظ http://www.ragbarha.blogfa.com

خواستم منم یه تذکر بدم .دیدم دیگه رئیست داده

آره دیگه...فقط مونده خواجه حافظ شیراز و سعدی علیه الرحمه...

پانتی چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:09 ق.ظ http://pantijoon.persianblog.ir/

ای بابا این روزا کی دیگه به سن و سال اهمیت میده؟!!!!
ویکتوریا و انریکه رو ببین هر کدوم چه هنرایی دارن؟

خواهر خوبه که میگی هنر!!!!!!! ذاتا من در این شاخه از هنر آی کیوم قد سس مایونز رژیمیه!!!

مهاجر چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:59 ب.ظ

سلام.خوبی خانم.میگم در مورد لاغری تو یه وبلاگی گفته بودی.میخواستم اگر میشه برام ایمیل کنی.ممنون

چشم...

امید دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:22 ق.ظ http://zoornameh.blogsky.com

دوای دردت دست منه نهال !! ( البته به شوخی‌)

خوب تا اینجا به یه نتایجی رسیدم!! سر از شیراز در آوردی ! کارگرای افغانی دوست دارن اینطور که پیداست ۲۷ سالته!‌

میدونی همینایی که به تو تحویل میدن رو به من هم زیاد میگن. ایدئالیست... متفاوت از دیگران ! منطقی ! مهربون !! چه میدونم والا !!! به نطر خودم که کار عجیبی نمیکنم ! بقیه هستند که اینقدر تو بدی فرو رفتن که من براشون تابلو هستم!!‌ ( و البته تو!!‌)

حوصله داشتی نوشته های منم بخون هرچند مدتیه نمینویسم اما حدودآ احساساتمون یکیه .. شاید برات جالب باشه

این تفاوته گاهی آزاردهنده میشه وقتی تو هیچ حرف و نقطه ی مشترکی با اطرافیانت نداشته باشی...

قبول داری؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد