خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

حال ِ من ِ بعد از این...

یک لیست از برنامه های بلند بالا دارم...وذهنی که مثل یک خانه ی شلوغ و درهم به شدت نیاز به پاکسازی و فِنگ شویی دارد...اصلا بگذارید برایتان دقیق تشریح کنم:  

 

 

در حال حاضر دختری ۲۸ ساله هستم...زندگی ام فراز و نشیب بسیار داشته..تا ۱۸ سالگی فقط متوجه بودم که جنسم ، جنس معمول و مطلوب اطراف و یا خانواده ام نیست ! اما قدرت هیچ مانوری نداشتم! دست و پا و دهان بسته بودم...هر حرکت و حرف غیر تعریف شده و خارج از عرفی عقوبتی داشت بس عظیم...  

 از ۱۸ سالگی پر کشیدم! یعنی درب ِ قفس که کمی باز شد، پر زدم ...  

 

جامعه...مردم...خودشناسی...پیمودن طبقات بالاتر...همه ی وقت و انرژی ِ من را ربود... 

 

خواندم و خواندم...کار کردم...خانواده ام با کار کردن من به شدت مخالف بودند...اما خوب می دانستم که تنها راه استقلال و آزادی ام است... 

 

ایستادم...از هر راهی برای متوقف کردنم استفاده شد...ایستادم... 

کم کم به جایی رسیدم که شاید کم تر تصور میرفت...ایستادم... 

 

فقط شب ها وآخر هفته ها خانه بودم...آنهم فقط می خواندم...کتاب...اینترنت...ممنوعه...غیر ممنوعه...انسان شناسی...جامعه شناسی...قدرت درون...سیاست..دین...مذهب...هرچه می جُستم،می خواندم... 

 

---------هر چه بیشتر بخوانی و بتازی و  جلو بروی،تازه درمیابی که چقدررر عقب و وامانده و جامانده ای از قافله ! درست مانند من ِ الان !------

 

 

شرح مکافات ها و مخالفت هایی را که دیدم و شنیدم فاکتور می گیرم...متاسفم! به این خاطر که دست کم ۵ سالی از عمرم با کلنجار رفتن با خانواده ام برای مهاجرت به کشوری دیگر و یا شهری دیگر گذشت...غصه و فشارهایی که غیر قابل تحمل بود و ناگزیر به تحمل بودم...خستگی های ناشی از این کشمکش ها،مدتی از نفس انداختند مرا...نفس بریده شدم و خسته و راکد...  

فرصت ها را از دست دادم...شاید آنگونه که لایقش بودم پیشرفت نکردم! شاید که نه! آنگونه که باید،پیشرفت نکردم!!

 

اما گذشت... 

 

...می گفتم...اکنون دختری ۲۸ ساله ام...۸ماهی است که با جدیت و با میل و آگاهی خودم( و نه با فشارهای متداول ِ جامعه و یااطرافیان و رسم و اجبار و باید و شرع و عرف) به ازدواج فکر می کنم... 

به همسر شدن...مادر شدن...  آمادگی اش را کاملا در خودم حس می کنم...

 

به نسبت انسان اجتماعی و امروزی ای هستم...به تقریب استقلال شخصیتی و رفتاری و فکری دارم... 

 

به درونم سفرها داشته ام...ذات انسانی ام را مدام کنکاش می کنم...به ۲ پا بودنم قناعت نکرده ام... (هرچند این هم همان روند را دارد...هر چه بیشتر پیش بروی،عقب ماندگی و درماندگی بیشتر به سراغت می آید ! )

 

اما حالا، از صبوری و گذشت و سعه ی صدر و غیره، پروایی ندارم... کامل نیستم! اما پروایی ندارم!

 

شخصیت ِ امروزی ای دارم اما در عین حال،آمادگی پخت و پز و شست و شو و بچه داری و شب بیداری را «هم» دارم...  

بگذارید در ِ گوشی بگویم : احساس می کنم لذت «هم» میبرم... 

 

 

تکلیفم با اطرافیانم روشن است...وابستگی ِ عاطفی چندانی ندارم...علیرغم این که انسانی هستم به شدت عاطفی! 

 

نتیجه گیری منطقی  : راه های عاطفه را بسته اند...مسدود است... 

 

 

دختری ۲۸ ساله هستم... 

 

جای پیشرفت زیاد داشتم...نشد...دست اندازها و درگیری هایم فراتر از تصور بود... در مقطعی نفسم را برید! از پای انداخت مرا...بی حرکت و درمانده ام کرد...  

اما مهم نیست...افعال ماضی و گذشته را دوست ندارم...من هنوز فرصت دارم...برای همه چیز...جاده ی جوانی هنوز پیش ِ روی ِ من طولانی است...  

مهم نیست که میشد چه ها باشم که الان نیستم...فرصت هست... من هستم...ارداه ام،استعدادم،پشتکارم،همه و همه هنوز با من هستند...  

هرچند...هرچند که شاید کمی ضربه خورده باشند...ارداه و اعتماد به نفس و پشتکارم را می گویم...  

اندکی ضربه خورده اند...گاهی حتی از کار می افتند...اما کاملا قابل ترمیم اند...

 

 

یک لیست بلند بالای ذهنی دارم...بعضی از برنامه ها کاملا ضد و نقیض است...مثلا یک سمت برنامه یادگیری ِ آهسته و پیوسته ی دو زبان است و آی تی و غیره،و لیست بلند بالایی که هر لحظه در حال افزایش است از کتاب هایی که باید خواند و فیلم هایی که باید دید ،سمت دیگر رقص و ماساژ و انستیتو زیبایی و مکمل های زیبایی و رژیم غذایی... 

 

از نطر من هیچ جای سوالی نیست اگر یک بانوی روشنفکر و پیشرونده ی امروزی(خودِ آینده ام را می گویم)، دوست بدارد زیبا باشد...زیباتر باشد...  

می دانید... 

من در مجموع، شخصیت شادابی دارم...روحم خندان است و مهربان...تا قبل از این،همیشه می گفتم: 

من روح شادابی دارم،اگر بگذارند... 

 

الان اما، از شرطی کردن و شرطی گفتن و شرطی نوشتن بیزارم!! 

پس، من روح شادابی دارم...   

من همان دختر شاد و سرزنده و بازیگوش و همیشه خندان ِ همیشگی می مانم... 

  

من از این لحظه،در هر شرایطی به خودم و زندگی لبخند می زنم ... 

دختری که می داند هنوز فرصت ها دارد برای تفریح های ناکرده،لذت های نبرده،آرامش های نچشیده،دوستی های نداشته،علم های نیاموخته،خنده های از ته ِ دل، زیبایی های متبلور شده... 

 

 

می خواهم از همین لحظه،قدر و ارزش تک تک ِ ثانیه ها و دقایقم را بدانم! این ممکن است که مسئول آنچه که الان هستم جامعه و شرایط و خانواده و اطرافیانم باشند، اما از این لحظه به بعد،تمامی زندگی ام را من مسئولم! به تنهایی!!  

 

می خواهم شخصیت شیطان و خنده رو و بازیگوش و گاهی حتی لوند و لوس و کودکانه ام را تا همیشه حفظ کنم و با خودم داشته باشم...

 

می خواهم قانون وضع کنم : 

 

از این لحظه به بعد،هیچکس و هیچ چیز،حق و اجازه ی سلب آرامش،آسایش،پیشرفت،شادی،نشاط و لبخند مرا ندارد... 

من به راحتی تمامی انسان ها و شرایطی را که بخواهند طعم ِ شیرین ِ زندگی ام را گس و یا تلخ کنند،نادیده می گیرم و از نظرم حذف می کنم... 

 

 

من تاوان همه ی این عصیان و طغیانم را قبل از این،از بهترین سال های ِ جوانی ام داده ام...زندگی دیگر سهم من و در دست من است...  

 

من مسئول آینده ی خودم هستم... 

من مسئول آینده ی خودم هستم... 

من مسئول آینده ی خودم هستم...

  

 

 

 

 

 

 

نظرات 17 + ارسال نظر
amir dehnavi سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:45 ق.ظ http://sedameda.persianblog.ir

سلام. دوست عزیزم خوشحالم که وبلاگی پربار دارید. از طرف سایت لینک نگار دات کام مزاحمتون میشم. تو این سایت سیستمی کاملا هوشمند طراحی کردیم که با توجه به پارامترهای کاملا عادلانه که از گوگل دریافت می کند تعداد بازدید شما را دریافت کرده و در گوگل و موتورهای جستجوی دیگه مثل یاهو ثبت می کنه. بنابراین هم مطالبتان در سایت ثبت می شود و هم در گوگل ایندکس میشود و هم اینکه تو کلی وبلاگ دیگه هم به نمایش در میاد حسن این کارم اینه که بازدیدتون بیشتر می شه و می تونین سایت پربازدهی رو مدیریت کنید. شما می تونید به هنگام آپ دیت وبلاگ خود لینک مطلب جدید رو تو لینک باکس قرار بدید تا در مدت زمان کمتری مطلبتون بازدید مورد نظرشو بگیره. برای ورود به جمع ما کافیه ثبت نام کنید و کد لینک باکس رو تو قالبتون قرار بدبد و بعدش لینکهاتون رو ثبت کنید. یه خواهش دیگه داریم اونم این که برای ثبت نام از اینترنت اکسپلور استفاده نکنید و از مرور گرهای دیگه ای مثل فایر فاکس، نت اسکیپ و ... استفاده کنید تا ثبت نام دقیق انجام بشه. قبل از ارسال لینک قوانین رو مطالعه بکنید و توجه داشته باشید که در صورت استفاده از یک لینک در زمان های مختلف سیستم به صورت هوشمند شما را حذف کرده و عضویت تان ملغی خواهد شد. اگر به مشکل برخوردین با ای دی ما تماس بگیرین تا کمکتون کنیم.

دوست سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:37 ق.ظ

سلام
احسنت به این اراده و پشتکار و این همت والا برای رسیدن به قله های رقیع پیشرفت و بالندگی و ....
از همه مهمتر بهترین واژه مد نظر شما همین تغییر است ولی تغییری که به ساختارها لطمه ای وارد نکنه و شاکله اصلی شما که همان انسانیت به معنای واقعی است دستخوش تغییر نشه بنابراین مطمئن هستم که با این تفکر و اندیشه وایده و اراده از هرجا شروع کنی بازهم دیر نشده و تمامی جوه های زیبای زندگی را برای خودتان ترسیم کرده و بدان خواهی رسید از اینکه در صبحگاه سه شنبه ای انهم در خرداد با این نوشته های سراسر امید و نشاط و سرزندگی از شما برخورد کرده و انرژی گرفتم خدای را سپاس میگویم .
الحق و الانصاف حق شما بیشتر ازاین است ولی بازهم خدا را شکر که سلامت هستید و مصمم برای رسیدن به هرانچه بعنوان ایده ال در ذهن شما خطور میکند و نهایتا اگرچه به تنهایی سوار برکار و لجام زندگی در دستید لیکن اگر از ما نیز مساعدتی ممکن است کاملا در خدمت حی حاضریم موفق و منصور باشید .

ممنون و سپاس بابت مهری که همیشه به من دارید و این همه عبارات و نگاه و بیان مثبت...

وجودتون رو قدر می دونیم بی شک...

براتون سلامتی آرزو می کنم و موفقیت و آرامش و بالندگی...


شاد باشید و برقرار...
سایه تون مستدام

ساعت شنی سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:47 ق.ظ http://1sandglass.blogfa.com/

بابا اعتماد به نفس ، عزت نفس ، متکی به نفس ، اصلا خود نفس ، ارتقاء ، پیشرفت ، تکامل ، پلاستیک کهنه ، دمپایی کهنه ، نون خشک ، سماور کهنه ، ... شرمنده ! ... ببخشید از دستم در رفت ! ... جو گیر شدم !








چقدر خوبه که آدم خودشو بشناسه ... همیشه همینطور باشید

نه برادر من ما فقط حول ِ محور ِ کتاب کار می کنیم...می خریم..می فروشیم...میزنیم...می کشیم...آزاد می کنیم...

دمپایی و پلاستیک و اینا کار اخوی بزرگمونه که اون الان حبسه...

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
سپاسگزارررررم..مرسی

ریحانه سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:44 ق.ظ



برقص گویا هرگز کسی تو رانمی بیند عاشق شو گویا هرگز کسی دلت را نشکسته است و زندگی کن گویا بهشت اینجاست ...

دقیقا...
چه به موقع بود ریحانه جانم


خودت و یلدای نازت رو می بوسمت
شاد شاد شاد باشی عزیزم

نازی سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:12 ق.ظ http://havayehoseleh.blogfa.com/

سلام نهال جان به نظر من که تو، تو سن ۲۸ سالگی به خیلی چیزا رسیدی. و خیلی هم جلو هستی. از نظر فکری هم همینطور. قبلا هم گفتم افتخار میکنم که تو یکی از همجنس های من هستی. به کارهایی هم که نکردی فکر نکن گذشته گذشته فقط فکرت را الکی درگیر میکنی. امیدوارم بتونی تمام برنامه هاتو پیاده کنی و روز به روز موفق تر بشی

عزیز مهربونم

تو چقدر لطف داری

نازی جان واقعا آرزو می کنم دل مهربونت به آرامش برسه
این همه گذشتی که تو کردی وصف ناشدنیه

امیدوارم هم دلت آروم بگیره و هم به آنکس که لایقشی برسی...

واقعا برات بهترین ها رو می خوام

محدثه سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 ق.ظ http://entezareshirin86.blogfa.com

بی شک آینده از آن توست دختر شاد و خندان همیشه

فدای تو عزیز دلم

من هم برای تو بهترین ها رو آرزو می کنم

شاد باشی و برقرار

V-P-N سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:25 ق.ظ http://www.v-p-n.in

آیا از وضعیت بد اینترنت کشور خسته شده اید ؟ آیا از فیلترینگ گسترده داخلی جانتان به لبتان رسیده است ؟ پس بد نیست چیزهایی در مورد "وی پی ان" بدانید . درواقع همان فیلترشکن خودمان که محدودیتی در استفاده نداشته و به هیچ وجه در کاهش سرعت اینترنت شما تاثیر گذار نیست . برای کسب اطلاعات بیشتر از سایت ما دیدن کنید

پگاه سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ب.ظ

نهال عزیز من قبلا هم گفته بودم که نیم راه را رفته ای و حالا با این پست بهت تبریک میگم نه بخاطر آنچه در آینده خواهی شد و من مطمئنم که میشوی به تو تبریک میگویم فقط بخاطر آنچه اکنون هستی . همین جائی که هستی با این دید و این قدرت و این جدیت نقطه امال خیلی هاست دوست من و تو خوب جائی هستی الآن . اما یک پیشنهاد خانم عزیز این پست را بگذار یک هفته حداقل بماند و پست جدید ننویس و هر روز یا حتی بهتر روزی چند بار بیا و وبلاگت را بخوان از اول و کامل .
برایت خوشحالم دوست من خیلی خوشحال .
پایدار باشی

پگاه خوبم
می دونی هر چی هم که انسان خودش رو پوش کنه و بفرسته جلو،وقتی این جوری ازش توصیف میشه،یه لذت دیگه میبره و انگیزه اش هزاران برابر میشه....
جدی میگم..
مرسی هزاران بار

مرسی که توانایی هام رو (اگر که دارم) بهم گوشزد می کنی


می بوسمت عزیز همیشگی من....

شاد باشی و آرام و خوشبخت...

رها-ستایش سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:36 ب.ظ

من عاشق این پستت و عاشق تمام تغییرات و خودت شدم نهالللللللللللل

واقعا موفق و پیروز باشی دوست من

فدات شم رها جانم...

صبوری تو هم همیشه برای من درسه...

دختره سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:03 ب.ظ http://likepoison.blogfa.com

تو میتونی نهال عزیزم.
تو از اون دخترایی هستی که من هر لحظه دلم میخواست مثل اونا باشم.

عزیز دلم
چقدر تو به من لطف داری
مسلمه که من هم کامل نیستم...
بهترین هم نیستم
اما دارم سعی می کنم
و تلاش

می بوسمت نازنین

فرانک سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:10 ب.ظ

من دو تا سوال بپرسم؟
چه جوری 18 سالگی پر کشیدی؟با رفتن به دانشگاه؟(اخه منو تنها هم نمیذارن برم دانشگاه.:( یا هر جا برم یکی باید منو ببره و یا بیاره )
میشه بگی رشته تحصیلی ات چه بوده است؟ :)
خب تو هنوز هم خیلی جوونی...به ده سال بعدت نگاه کن.وقتی 38 ساله بشی، به 28 سالگیت چه جوری نگاه میکنی؟ به نظرت اون موقع 28 خیلی جوون نیست؟پس همون کارها رو بکن :)

عزیزم

وضع من از تو بدتر بود
حتی اجازه نداشتم شهرستان های اطراف رو انتخاب کنم
رشته های پایین تر از پزشکی رو که اصلا حرفش رو هم نزن...
حتی اگه شهر خودم بودند...

نه
خیلی خیلی خیلی اتفاقی به ذهن پدر و مادرم رسید که من برم سرکار و خیلی هم اتفاقی جور شد و من دو دستی و با همه ی وجودم چسبیدم بهش! در شرایطی که اونا ناگهان به شدت مخالف شدند یکهو!

یعنی تو نمی دونی! من با چه مکافاتی روزها میرفتم سرکار و شب ها برمی گشتم! در هر دو زمان با دعوا و مکافات و مصیبت! از اون فامیلمون هم تو یکی از پست ها نوشتم که اونجا بود و سند یکی از تقلب هاش به دست من رو شد و تو خونه ی ما چند سال چه آتشی افروخت
با همه ی این ها ایستادم باز...

اگه بگم چی کشیدم باورت نخواهد شد...

بعد ها درس خوندم...در حین کار

نصیحت بسیار هوشمندانه ای بود

می بوسمت عزیزم
شاد باشی و موفق

kiana سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ب.ظ

salam nahal.kash beshe manam betonam in pilamo beshkanam,kheyli say mikonam valy halam khob nemishe,midony man 3sale badhalam v hala fekr konam to ouje badhaliam.bayad mofasal behet begam.

کیانای عزیزم

کاش تو هم از همین لحظه به اون جایی میرسیدی که متوجه بشی که خودت باید اراده کنی و یه دفعه برای همیشه همه ی تونت رو جمع کنی و بلند بشی...

کاش از همین لحظه بلند بشی و همه ی غم ها رو بسپاری به باد تا ببره...
کاش بتونم برات کاری کنم

آی دی من گوشه ی صفحه هست...

خودم هم تا همیشه هستم

زودی بلند شو کیانا...

فلور چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ق.ظ

نهال خانم امشب دلم خیلی گرفته بود.توی وبگردی رسیدم به وبلاگت. آهنگ وبلاگت تو این گوشه غربت یهو یه آرامش عجیبی بهم داد .الانم دارم باز گوش می کنم. منم متولد اردیبهشتم. حتما بازم بهت سر میزنم و میخونمت.

عزیز دلم...
کاش دلت وابشه...کاش به آرامش برسی...امیدوارم همه چیز از همین لحظه به بهترین شکلی در مورد و برای تو پیش بره...
برات یه دنیا انرژی مثبت میفرستم...

می بوسمت عزیزم

منتظرت می مونم

شاد شاد شاد باشی

پگاه چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:47 ق.ظ

کامنتم بهت نرسیده یا تائید نکردیش؟

دارم تایید می کنم عزیز مهربونم :))

شیلا چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ب.ظ http://godscourtyard.blogfa.com

۲۸ سالگی برای من یه سن عالی بود میدونم برای تو هم هست یه سال جدید پر از اتفاق های جدید و عالی . منتظر هستم تا بیای دونه به دونه بهم بگی .

مرسی شیلای همیشه مهربان و نمونه ام...

سپاس سپاس سپاس

افشین چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:39 ب.ظ

اهدا برای احیا
تهران امروز:این تصویر علیرضا فروزنده است که برای اهدای کلیه در بیمارستان بستری شده.او پدر صبا فروزنده، کودکی است که به‌علت سهل انگاری مسئولان و پرستاران بیمارستانی در شیراز اکنون زندگی نباتی و البته پرهزینه ای را سپری می کند.فروزنده به رغم تمام نامه نگاری‌ها با ریاست جمهوری،وزارت بهداشت و البته مساعدت های ضمنی بعضی مسئولان برای حمایت از حقوق از دست رفته کودکش هنوز برای تامین هزینه های درمان صبا مشکل دارد. او کلیه‌اش را اهدا کرد تا با پولش صبا را چند ماه دیگر زنده نگه دارد.جالب اینکه فروزنده بعد از اهدای کلیه‌اش دوباره برای پیگیری حقوق ضایع شده تنها فرزندش تلاش می کند.سکوت مسئولان درباره این ماجرا تا کی ادامه دارد؟ شرح وضعیت این کودک در روزنامه تهران‌امروز تاریخ 28 دی ماه منتشر شده بود. http://www.tehrooz.com/1389/3/2/TehranEmrooz/339/Page/15 لینک مطلب جدید در مورد وضعیت خانواده صبا http://tehrooz.com/1388/10/28/TehranEmrooz/250/Page/17 سایت پدر صبا www.sabayepedar.com

متاسفم...هرچند که باری از روی شانه های خسته تان بر نمیداره...

در حد توانم تصمیم دارم رایزنی های لازم رو انجام بدم...

واقعا امیدوارم که مفید به فایده افتد...

فرشید چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 ب.ظ http://farshid38.blogfa.com

برات بهترین ها رو در مسیر جدید آرزو می کنم...

بیکران سپاس از لطفتون...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد