خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

از هر دری سخنی...

امروز برای دومین بار تو عمرم یکی رو تو خیابون زدم !! :)) 

 

البته نه زدن نه به اون معنا !! :)) 

 

با کیسه ای که تو دستم بود محکم ۳ بار کوبیدم پس گردنش که رو موتور نشسته بود!!!!!! 

 

توی خیابان شهرداری شیراز (برای غیر شیرازی ها: حوالی بازار وکیل و ارگ کریمخانی و اون طرف ها) بدون ماشین دنبال یه سری کتاب کمیاب می گشتم و کلا سرم به کار خودم بود و اتفاقا چون پیاده هم راه افتاده بودم و بهار رو از لابه لای انبوهی از دود و آلودگی جستجو می کردم،متلک هم زیاد شنیده بودم اما برام مهم نبود!! 

 

مثل اکثر هم نوعانم از مارک خصوصی ترین لباس هام شنیدم تا اندازه و سایز برجستگی های بدنم ! تا رنگ پوست و چشمام! 

 

به خصوص اون نواحی که محل و مکان خلافه ... (نواحی بدن نه!! منظورم اون منطقه از شَهره!!) 

 

اما این بار شدیدا حواسم به کارم بود که از کنارم با موتور رد شد و زشت ترین اصطلاح جن۳۰ رو گفت که من کاملا بدون فکر و تصمیم و اراده کیسه ی خریدی رو که توش: 

 

چشم هایش= بزرگ علوی 

ناطور دشت و ۳ تا از کتاب های= سیلینجر 

پکیج ۱۰ دی وی دی راز۲ 

آداب بی قراری = یعقوب یادعلی 

حکایت عشقی بی قاف و شین=مصطفی مستور 

درآمدی به جامعه شناسی= بروس کوئن  

پیرمرد و دریا =ارنست همینگوی  

دو جلد نفیس حافظ بزرگ برای هدیه 

یک جلد شاهنامه ی بزرگ برای هدیه 

و یه کم خرت و پرت دیگه که تو کیسه بود مثل دو عدد ساعت و عطر و لاک و عروسک!

 

 

۳ بار بااینا کوبیدم پس کله اش! بدون این که فکر کنم دارم چکار می کنم!! بعدش هم به راهم ادامه دادم!! 

۱دقیقه بعدش تلفنم زنگ خورد! یکی از پزشکان آشنا بود:  

 

بنازم! آفرین! کیف کردم!! تا اومدم از اون دست خیابون خودم رو برسونم طرف رو ضربه فنی اش کردی!! فقط بالا غیرتا از دفعه ی بعد به یه جای دیگه حمله کن!! گردن مکافات داره! طرف مشکل (نمیدونم چی چی)پیدا می کنه کار دستمون میدی!! 

 

با تشکر از مرحومان حافظ و فردوسی و سلینجر و همینگوی و بزرگ ِ علوی بابت تالیفات ارزشمند و کاربردی و علمی- عملی شان!!

  :)) 

 

 بقیه کتاب هاشون وزن نداشتند که!! روی هم بذاری نصف مثلا کتاب بزرگ علوی نمیشند!! دی: 

 

 

 


 

غزل هم خوبه...دورادور ازش خبر دارم...اما با خودش صحبت نکردم! نتونستم! نخواستم! 

 


 

 

از دفتر خاطرات ماریا-کتاب ۱۱ دقیقه ی پائولو کوئیلو:

 

من دو زن هستم: 

 

یکی که میل دارد همه ی شادی ها،همه ی عشق ها،و همه ی ماجراهای موجود در زندگی را داشته باشد و یکی که می خواهد برده ی روزانه ،برده ی زندگی خانوادگی باشد.... 

هر دو در یک جسم زندگی می کنیم.. 

برخورد یک زن با خودش،نوعی بازی با خطرات جدی به حساب می آید.نوعی رقصیدن است...اگر احترام هم را نداشته باشیم یکی از این دو دنیا،دیگری را ویران میسازد... 

این روزها این متن تو سرم می چرخه...کاملا حسش می کنم...من دو زن وجودم رو دارم میبینم...یک نهال اجتماعی و مستقل و فعال و جستجو گر و پیشرونده و موفق در حیطه ی اجتماع و روابط و غیره، و دیگری نهالی که میل به زن ِ خانه بودن داره!! میل به همسر شدن! مادر شدن!یعنی دو شخصیت کاملا متمایز که در یک جسم هستند! هیچکدومشون رو نمیشه کشت! باید با هر دو کنار اومد! و هر دو رو کمی راضی کرد!  

 

 

 


 

لپ تاپم مدت هاست خرابه...شاید ۶ماه ! به زور و مکافات آپ می کنم و وبگردی...حتی نمی تونم باهاش فیلم ببینم! تا این حد یعنی! صدام هم در نیومده! تا ۱ هفته یا ۱۰ روز دیگه لپ تاپ جدید می خرم...حضورم پررنگ تر میشه...


 

در ارتباط با اون ۵ نفر.. 

.سکوت می کنم! به راستی به کدامین گناه؟؟  

 

 

آزادی به از بند...چه با لبخند،چه بی لبخند...  

 

آزادی تان از بند این دنیا مبارک ...

  

 

نظرات 10 + ارسال نظر
ملودی پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:02 ق.ظ http://melody-writes.persianblog.ir/

خوب کردی نهال جون دستت درد نکنه واقعا حقش بود.برخورد اون دو تا زنم تو درون آدم جالبه ولی خوب دیگه کاریشم نمیشه کرد ناخودآگاه گاهی یکیشون به اون یکی غلبه میکنه لامصب.بووووووس و روح اون 5 نفر هم شاد و در آرامش ابدی

آره من الان اون زن خانه داره سنبه اش پر زور تره !!!!!!!

می بوسمت عزیز دلم
شاد باشی

محدثه پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:52 ق.ظ http://entezareshirin86.blogfa.com

آخی دلم خنک شد.دستت درد نکنه.دمت گرم دختر.ای ول ای ول آبجی نهالو ای ول

مرسییییییی تشویقققققق مرسی

ساعت شنی پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:54 ق.ظ http://1sandglass.blogfa.com/

اینجا گلی ، ملی ، آیکون مایکونی ، چیزی ندارد بفرستیم ؟

ما گل مل و آیکون مایکونتون رو گرفتیم و کلی هم کیف کردیم!!
:))

رهاستایش پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:32 ق.ظ

اوه چه خشانت بر زدی بیچاره رو......................

ایننننه...
حقش بود رها...سنش هم کم نبود!!

مهدی پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:45 ب.ظ http://www.sarabeshgh.persianblog.ir

سلام نهال وبلاگ جالبی داری.واقعا متاسفم که آقایون بعضی وقتا این رفتارهای ناپسند رو انجام میدن اونم تو شهر ما شیراز که قربونش برم از همه جا بدتره.موفق باشی و پیروز

آره...واقعا جای تاسف داره...
امیدوارم که یه کم اوضاع بهتر بشه و کمی فرهنگ بالا بره...

دوست پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ب.ظ

سلام
با کمال تاسف

من هم...

مستانه جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ق.ظ http://nikancanada.blogfa.com/

خیلی با خال بود لذت بردیم

قربانتتتتتتتتت

آوامین جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:59 ب.ظ http://www.mandelto.blogfa.com

چون دوستت داشتم خیلی و دلم برات خیلی تنگ شده بود و ازت بیخبر بودم اومدم یه سر بزنمو ببینم چه طوری و برم .برام دعا کن نهالی ...بوس

فدات شم عزیزم همیشه به یادتم و برات بهترین ها رو آرزو می کنم
می بوسمت

نازی شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:55 ق.ظ http://havayehoseleh.blogfa.com/

سلام نهال جان تولدت مبارک امیدوارم امسال به همه آروزهات برسی. میبوسمت

عزیز دلم

ممنونم بابت این همه مهرت...
سپاس سپاس بیکران...

ممنونم

ماهی پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:27 ق.ظ http://mahigir.blogsky.com/

دیدم خیلی وقته دار ی مینویسی گفتم ببینم ۳ سال پیش تولدت چی نوشتی .
راستی اون کیسه رو چه جوری با اون همه وسایل بلند کردی زد توی سر اون آشغال ؟!!
بدنسازی میری ؟!

:) آره من بدنسازی هم کار می کنم اتفاقا :)
من ۱۰ ساله که می نویسم اینجا ...

شاد باشی عزیز دلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد