خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

آخ دلم...

یه دوره ی آموزشی هست برای پرسنل ارشد یه سری ارگان مشابه! بعد فکر کن نماینده ی اداره ی ما منم! دلیل از زبان رییس: خانم نهال! بذارید معلوماتتون این جا به دادمون برسه ! بقیه که هیچی اصلا ولشون کنید!!  

تا این جا رو داشته باشید... 

 

روز اول 5 شنبه بود! من در عرض 20 دقیقه،هم دوش گرفتم،هم داشتم پی ام میگذاشتم هم لباس می  پوشیدم! اعصاب معصاب(!) هم که کلا تعطیل به خاطر مسایل جاری!! یعنی فقط بلند ترین مانتوم رو  کشیدم بیرون و موهام رو دادم بالا و مقنعه و بعدش هم عین میت راه افتادم! فقط قبلش محض احتیاط یه  جوراب کوتاه مشکی از تو کمد مامانم بلند کردم(چون من به جز با بوت و کتونی دیگه جوراب نمی پوشم و برای اون ها هم جوراب اسپورت لازمه مسلما) و پوشیدم و راه افتادم!(می تونید حدس یزنید چه جگری شده بودم؟؟!)


مکان تشکبل کلاس ها،ساختمان آموزش یکی از همین ارگان هایی بود که برادران عزیز جان توش حکمرانی می کنند...

بعدش اول که وارد شدم،نگهبانی یا حراست اونجا،که یه پسر جوون چشم آبی هست،بهم گفت خواهر موهاتو کامل بپوشون!!! 


خوب هیچ ایراد دیگه ای به انسانی که انگار از گور بیرون اومده نبود دیگه!


محلش نگذاشتم و یه اخم کردم و راه افتادم ...یه کم که رفتم باز صدام کرد و بدو بدو از اتاقکش اومد بیرون و گفت ببخشیدها خواهر! شما نمی تونی بری داخل!


گفتم علت؟؟


گفت: شلوارتون کوتاهه،بعد راه که میرید، البته من به چشم خواهری ها،پشت پاتون رو،یعنی قوزک پاتون رو دیدم!!!!!!!!!!


یعنی سگی که مشکل هاری داره دیدین؟؟وقتی واکسن نزده هنوز؟ اون موقع من نهالشون بودم!!! یعنی گذاشته بود من یه کم جلوش راه برم که سایز باسن و دور کمر و اندازه ی مچ پای منو ارزیابی و  ثبت کنه! 

 

بی شعور!


 

فقط با قیافه ای که می دونم اون موقع ازش نفرت می بارید بهش گفتم : تو برادر من نیستی!! دهنت رو ببند!!! اگه من برادری مثل تو داشتم خودم خفه اش می کردم!!!!



البته من نمی دونم این شجاعت رو اون لحظه از تو قوطی لپ لپ بیرون آورده بودم یا رب تبرک یا خیار شور یک و یک!! هر چی بود گفتم! 


اونم همین طور دهانش باز مونده بود!! با عصبانیت رفتم بیرون و اصلا نمی دونستم که چکار کنم! 

یه مدتی تو خیابون ها رانندگی کردم دیدم نه اعصاب رانندگی رو دارم و نه می تونم از قید گواهی پایان این دوره برای اداره بگذرم!! نکته ی بامزه تر این که هیچ کجای شهر به این بزرگی در محدوده های مرکزی شهر،جایی نبود که جوراب مشکی زنونه داشته باشند...چه خواسته بلند و کمی کلفت!


بعد یهو یادم به یه مغازه ای افتاد که خیلی خیلی قدیمیه و تو یه خیابون خاص هست و در واقع خرازیه...حالا ساعت 5 عصر بود و کلاس از 4 شروع شده بود!


حالا اینش مهم نیست! چون وضعیت توی کلاس ها به مراتب وخیم تره!! 

 

 

 

 

موضوع بحث: ازدواج و معضل های کنونی آن...



یکی از آقایان مجرد ،شاغل در اداره ی اسمش رو نبر! : می دونید چرا ازدواج ها به شکست منجر میشه؟؟ خانم به جای این که ظرف بشوره،ماشین لباسشویی می خره! ظرف یکبار مصرف میخره! لباس نمیشوره میده به خشکشویی! غذا نمیپزه از رستوران می گیره! خونه رو تمییز نمی کنه خدمتکار میگیره !!


من: 



در ادامه یکی از آقایان شاغل در اداره ی فلان با سمت و سوی ذهنی کاملا راست:


نه این غلطه! اصلا درست نیست! میدونید چرا ازدواج ها منجر به شکست میشه؟ چون امر به معروف و نهی از منکر در جامعه کم شده !! شما کتاب های شهید استاد دکتر مطهری رو بخونید....


من:


استاد خوشتیپ کلاس: چیزه! بریم سر ادامه ی درس!!


سر مباحث اقتصادی:


یکی از خانم های شاغل در یکی از همین ادارات: 

استاد ببخشید! مبحث تبدیل پول اروپا به یورو در مقابل دلار،جزو مباحث اقتصادی به شما میاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


من(تو دلم البته): نه این مستقیم برمیگرده به مبحث نقش ادبیات کلاسیک بر شکل گیری فرهنگ یک منطقه!!!


همون آقای امر به معروف و نهی از منکر: البته نقش مذهب رو بر اقتصاد نمیشه نادیده گرفت و به همین خاطر هم اقتصاد ایران از آمریکا و اروپا اینقدر پیشرفته تره!!


من:


استادی که اقتصاد درس میده:


می دونید کشورهای اروپایی که منابع ندارند که! از پول مالیات ها تغذیه میشند! حرووم خورند! مفت خورند!  دزدند! مال مردم خورند!!  

من در آستانه ی فریاد ِ یکی جلوی ِ اینو بگیره که خودش رو جرواجر کرد  :


یعنی دیوانه خانه ایست جدا !! نکته ی بامزه تر این که یه عده کلا نمی تونند حرف نزنند!! یعنی چه در مورد شکاف لایه ی اوزون باشه یا شکاف درز لباس، اینا باید نظر بدند!!


 

وقتی از کلاس اومدم بیرون واقعا احساس می کردم دارم پس میفتم! رنگ و روم به شدت پریده بود و حالم افتضاح بود!! کاملا آمادگی اینو داشتم که اگه رییس اداره رو دیدم خرخره اش رو با همین-همین دو تا دستهام فشار بدم!! فکر کن!! به واقع میگم که مستخدم اداره ما به مراتب دیدش بازتر از اینا بود!!.

.

.

.

.

.

.

میگم اون وقت جسارتا مظنه ی خرید و فروش ِ کلاس های آموزش ضمن خدمت چند؟؟؟؟؟؟؟؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.........................................

دلم بچه می خواد!! تپل،سفید،شیطون،سالم،خندون،از اونا که پشت دستشون از تپلی چین   

چینی شده و برآمدگی دایپرشون همیشه ی خدا پیداست و اصولا باید دایم از زیر میز و صندلی و 

کابینت آشپزخونه بکشیشون پایین... 

از اونا که لباس های کوچولوی شسته و ضد عفونی شده شون همیشه از رخت آویز بالکن آویزون باشه و این طوری خونه طرح زندگی بگیره... 

که شیشه ی شیر و پستونک و ظرف های رنگی رنگی و کوچولوی غذاشون همیشه شسته شده سر ظرفشویی باشه و یه دقیقه که ازشون غافل میشی کل اتاق خواب پدر و مادرشون رو زیر رو می کنند... 

از اونا که هرچقدر هم می خوای ،مستقل نمی خوابند اونوقت شب فارغ از همه ی خستگی های روزانه ات ، با عشق خیره میشی به بالا پایین شدن های سینه های کوچولوشون و لبخندهای گاه و بیگاهشون توی خواب و اونوقت فکر می کنی که چقدرررر خوشبختی و طبیعت لطفش رو در حقت تمام کرده و چقدر زندگی رو با وجود عشق کوچولوت دوست داری... 

و بعد برگردی و غلت بزنی و خودت رو تو آغوش همسرت جا بدی و به این فکر کنی که چه محاصره ی قشنگی...بین دو عشق زندگی ات ...

 

 

 

 

نظرات 10 + ارسال نظر
شیلا دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:44 ق.ظ

آی نهال گفتی گفتی اما یکم شل گفتی البته امیدوارم مثل رومینا نباشه شبی سی بار از خواب بپرونتت و بگه دده ه ه ه ده ه ه ه ه فکر کنی چی شده بعد ببینی بچه ات داره خواب دده ه ه ه می بینه.بچه خیلی خوبه وقتی داریش گاهی دلت هوس تنهایی و یه خواب آرام میکنه اما وقتی به اون لحظه میرسی دلت تنگ میشه شور میزنه که چرا نیست ؟ الان کجاست و چیکار میکنه؟
خلاصه گیر میفتی به تمام معنی اما قشنگه به همون قشنگی که تفسیرش کردی شاید هم بیشتر .
این رو مطمئنم تو جفت عالیت رو جذب میکنی به سمت خودت چون استحقاقش رو داری اونوقت هست که دیگه هیچ کس نیست باهات مخالفت داشته باشه همه درها به روت باز میشه و انوقت ............... نامردی اگه عروسیت دعوتم نکنی

وای شیلا چه لذذذذذذذذتی داره...بچه خواب گردش و تفریح میبینه شب ها...الهییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ...چه دنیای پاکی...دلم ضعف رفت از این تعریفی که کردی...
آره واقعا قشنگه...میدونی هر دوره ی زندگی یه چیزی رو میطلبه...
من با همه وجودم حس میکنم الان آمادگیش رو دارم و روحم پذیرای لحظه به لحظه ی این قشنگیه...

برای تو،آقای همسر و رومینای عروسک بهترین رو آرزو میکنم...

بهترین همیشه ارزانیتان باد..
شاد باشی عزیز دلم ...
میبوسمت...

ریحانه دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:46 ق.ظ

سلام
قربونت برم آخر جوراب خریدی یا نه ؟
وای نهالم حال کردن از این حاضر جوابیت, مرتیکه چشم چرون ....
به خدا اینا خودشون از همه عالم پستت ترند....
الهی من فدای این احساسات قشنگت بشم اخه چی بگم به تو ...........
ای خدا............ نهالم ایمان داشته باش که یه روزی این آرزوی قشنگ جزئی از زندگی الانت خواهد شد ایمان داشته باش ..
می دونی منم با این که یلدا حدودا یک ماه دیگه سه سالش تموم میشه ولی هنوز لباساشو با دست می شورم اصلا یه لذتی هست توش نگفتنی .......
می دونم یه روزی حسرت این روزها رو می خورم, بچه ها تا وقتی کوچیک هستند بی نهایت شیرین و خواستنی هستند. و یکی مثل من که همیشه وقت کم میاره از بودن با بچش بایدم در آینده حسرت بخوره .
سرت رو درد نیارم عزیزم ...
مواظب خودت باش
می بوسمت عزیزم.




سلام عزیزم

اره ! ۳-۴ جفت!! انداختمشون تو ماشین،در کلاس میپوشم همون حا هم در میارم!!! :))
وای اره کاملا میتونم حس کنم....

میدونی من بر خیلیییییییییییییییییییییی زیاااااااااااااااااااااااد اهل خانواده و بچه ام! یعنی احساس میکنم هر چی خواستم از اجتماع گرفتم...دیگه هم و غمم چیز دیگه است...
به ظاهر روشنفکرم هم نمیاد احتمالا !! :))))

لذتی رو که گفتی دقیقا حس کردم...

الهی که سال های سال سلامت و سرزنده باشی و یلدا و موفقیت هاش رو در آغوش بگیری...

میبوسمت عزیزم

شاد شاد شاد باشی

رها-ستایش دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ق.ظ

چه کلاس مهیجیه :دی

بابا با این تصویر تو منم دلم بچه خواست :دی

مهیج که آره !!! طوری که آخرهاش من آخر آرزوهام یه لحاف و تشک بود!! :دی


دلت چی خواست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این جناب سرهنگ کووووووووووووووووووووووووشششششششششششششش؟؟؟

:))


الهی که بهترین ها برات پیش بیاد....یه بچه ی تپل سفید سالم صبور مثل خودت...

شاد باشی عزیز دلم

میبوسمت

نازی دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:51 ق.ظ http://havayehoseleh.blogfa.com/

سلام نهال عزیزم منم همچین آرزویی دارم آرزویی ساده و زیبا، ولی خب با همین سادگیش فعلا که بهش نرسیدم. امیدوارم زوده زود، زودتر از اون چیزی که فکرش را بکنی. بین دو تا عشق زندگیت محاصره باشی. حالا سه تا هم شد عیبی نداره

چهار تا چی نازی؟؟؟اجازه هست آیا؟؟؟ :)))))))
عزیز دلم
من ایمان دارم که بهترین در انتظارته...
گاهی ما آدم ها نمیدونیم واقعا چه استحقاقی داریم و برای از دست رفته ها سوگواریم...

اندکی صبر...

برات عشق ارزو میکنم و شادمانی ها ی لایتناهی...
میبوسمت عزیزم

شاد باشی

ساعت شنی دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 ق.ظ http://1sandglass.blogfa.com/

خوب و روان مینویسید

سپاس از مهرت....شاد باشی و برقرار

خانوم دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ب.ظ http://khanoomstory.blogsky.com

چرا اینقدر حرص خوردی عزیزم؟ بشنو و بخند...

باور کن آخرهاش که اتاق خودم و تختخوابم آرزوم بود بس که چرت بود!!!!!!

میبوسمت عزیزززم

شاد باشی

نازنین مامان راشا تمشکی دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ب.ظ http://tameshki.persianlog.ir

ما یه دونه گندمگون نه چندان تپل که تازه جدا هم می خوابه داریم تقدیم کنیم؟!

اتفاقا من تپلی راشا رو دوست دارم...بیشتر از اینش دیگه نه برای خودش خوبه نه برای دست و گردن من و پدرش!!! :)))
راشا دختر شرقیه!! مشخصا شرقیه...

الهی که زنده باشه...یه سفر شیراز نمیاید من این دخترک رو بچلونم؟؟
اس ام اس ت از روبروی درب آزمایشگاه هییچوقت یادم نمیره...چه ذوقی کردم اون روز....

برای تو، اقای در نازنین و راشا تمشکی بهترین رو آرزو میکنم...
میبوسمت عزیزم

شاد باشی

[ بدون نام ] دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 ب.ظ

من نمیدونم بر چه اساسی حس میکنم که به زودی این جا خبر ازدواج موفقت رو مینویسی و درست کمتر از یکسال بعدش خبر بارداری ات رو...
به اینی که میگم مطمئنم . دارم میبینمش...

وای چه موج مثبتی پاشیدی به در و دیوار این وبلاگ.. :))

خوب این خوبه...منتها کمتر از یکسال زود نیست؟ گردش و تفریح و مسافرت های دو نفره...بچه بازی های دو نفره...عشق بازی ها...عشق ورزی ها...
راه نداره جدا ! نمیشه ازشون گذشت !!! :))))))))))))))

دختره دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:05 ب.ظ

حداقل کلاسه خنده دار که بود:دی
نهال جون تو هم هر چیزی رو یه جوری تعریف میکنی که آدم دلش میخواد:(
من بچه میخواااااااااااااااام:((

خوب پسره که هست که...
دست به کار شو زود تند سریع :))

شاد باشی عزیزم
می بوسمت

۴۰تیکه سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ق.ظ

تو چرا اینقدر حرص میدی خودتو؟؟؟؟ من الان دارم اینا رو می خونم برای شوهرم غش غش میخندیم. بخندم جانم بخند!

چرا خودم هم خندیدم اما وحشتناک ازم انرژی برد :))

می بوسمت عزیزم
شاد باشی همیشه و بخندی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد