خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

۲۹ اسفند 88 و شروع سال نو و تازه و زیبای 89

29 مین روز اسفند یکم برای من دل گیر بود...یکمی ها فقط! درست مثل یه آدمی که تو یه فعالیت و بدو بدوی خیلی شدید خورده زمین و پاش آسیب دیده،اما محل نگذاشته بهش و به کارهاش ادامه داده و حالا که وقت کرده یه ککم بشینه،تازه درد سراغش اومده و فهمیده که پاش شکسته و اون موقع گرم بوده نمی فهمیده!!! 

 

 یه همچین حالتی کلا !!

 

 

خلاصه بعد  از این که داوطلبانه بیشتر روز رو خواب بودم برای سال تحویل بیدار شدم و به خاطر این که فیش ماه واره قطع شده بود، در نهایت شرمساری تلویزیون ضرغامی رو روشن کردم!! 

 

بله رفقا! من اعترافففففففف(!) می کنم که سر سال تحویل تلویزیون ضرغامی رو نگاه کردم اونم بعد از مدت ها تحریم! 

 

 

خلاصه همین طوری اشک بود که سر می خورد رو گونه هام  و آرزوهایی که تند و تند و نصفه نیمه و بریده بریده گفته میشدند و بعدم آرزوی شادی روح همه ی اون عزیزان بی گناهی که امسال پر پر شدند و آرزوی صبر برای بازماندگانشون....  

 

آره دیگه! تا آرزوهای سر سال تحویلمون هم 30یا30 شده امسال بیشترش! تو فکر کن مثلا تا سال قبل چند درصد از مردم سر سال تحویل و دعا و آرزو و نیایش مثلا یادشون به بند 209 اوین بود یا کهریزک یا دادگاه های انقلاب؟! 

 

دیگه ته ته آرزوها سلامتی بود و خوشبختی و موفقیت و ثروت و رسیدن! اما حالا چی!! من با هرکی صحبت کردم یا این جا هر وبلاگ درست و حسابی رو که خوندم این مساله در صدر حرف ها و نیایش ها بود...یعنی با همین رویه جلو بریم سال دیگه 30یاست خودش یکی از سین های هفت سین میشه و همه در سطح ملی آرزو  و دعا و نیایش می کنند!

 

یعنی می خوام بگم کلا ما بسیار سپاسگزاریم که با یه شیطنت کوچولوی 20-30 میلیونی ، شعور سیاسی و ملی آحاد ملت(!) رو این جوری یکدست بالا بردید!!!  

 

 

می گفتم.... 

 

تلویزیون ایران رو روشن کردم و سال نو با  شنیدن تکرار 1000باره ی واژه ی دشمن-دشمن-دشمن-دشمن-دشمن-دشمن-دشمن  و تاکید 2000باره که بله انتخابات دیگه تموم شده و اینا از اونور هم باز شنیدن این که یه آقا کوچولویی می خواد در مدیریت جهانی(!!) با برنامه های مدون و عالی(!!) به طور جدی(!!)شرکت کنه و اینا،شروع شد... ههه...  

 

و این جوریه که فقط میشه پناه برد به حافظ و دل سپرد به کلامش و بشارت هایی که دلت رو اونقدر گرم می کنه که بتونی چشمات رو ببندی و فارغ از این همه جو سنگین و مسموم،رویا ببافی و آرزو کنی اونقدر که شیرینی اش همه ی وجودت رو پر کنه و کمی از دنیای واقعی فاصله بگیری...

 

 

خلاصه که مابقی شب هم تا سپیده به گفتمان های مجازی و واقعی و اس ام اس و امثالهم گاهی نم اشکی... 

 

 

می دونی... 

 

شب،وقت رها کردن و رها شدنه...رها کردن واژه ها و احساس هایی که گاهی خود  شب رو به آتش می کشند...و بعد رقص نور و عشق و زیبایی و عصیان و عریانی و برهنگی و جسارت و بی پروایی...لمس تک تک سلول های تن داغ و ملتهب دیگری،حتی با فرسنگ ها فاصله....گر گرفتن و سوختن...سوختن و سوختن و سوختن...عاشقانه،بی بهانه،تا همیشه جاودانه...

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
ونوس یکشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:49 ب.ظ http://razegolesorkh2010@blogsky.com

وبلاگ جالبی بو د
امیدوارم سال خوبی داشته باشید

مرسی

شما هم همینطور

دختره یکشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:27 ب.ظ http://likepoison.blogfa.com

عیدت مبارک نهال جونم
اه ما هم زدیم تلویزیون ضرغامی آخرش هم داداشمو دعوا کردم که اصلا چرا زدی اینجا! خیلی مزخرف بود واقعا انگار مغزشون فسیل شده! فکر میکنن همه دنیا نشستن ببینن اینا چیکار میکنن!

عیدت مبارک عزیز دلم

آره واقعا اینا به شدت دچار پارانوئیا هستن طفلک ها....

می بوسمت
شاد شاد شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد