خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

حال نهال این روزها...

نهال اعتراف می کنه که این روزها دلش زیاد میگیره و دلهره داره... 

 

نهال این روزها زیاد مضطرب میشه... 

 

نهال این روزها نظم زندگیش کمی بهم ریخته...  

 

 

نهال این روزها بی طاقته... 

 

آروم و قرار نداره.... 

 

 

همش داره با خودش کلنجار میره...

اما نهال می دونه که همه ی اینا طبیعیه و داره سعی میکنه با لبخند ،تمام معجزه های عالی زندگیشو در آغوش بگیره! 

 

لوییز هی توی یکی از کتاب هاش می گه: 

 

تصمیم به تغییر رویه ی زندگی،در یک مقطعی زندگی رو مثل قابلمه ای که بوقلمون شب شکر گزاری توش پخته شده می کنه... 

 

میگه قابلمه ی که بوقلمون توش پخته شده پر از دود سیاه و چربی میشه و وقتی تو شروع می کنی به شستنش،اول یه عالمه چربی و سیاهی و کثیفیه که میاد بالا و بعد که کارت رو ادامه دادی و خوب شستیش،کم کم اون سیاهی ها و آلودگی ها میره و قابلمه تمییز میشه...  

 

 

 

پس نهال نتیجه میگیره که این موقعیت گذراست. و کاملا طبیعی...

 

 

نهال از خودش خیلی زیاد متوقعه و می دونه که این برمی گرده به نگاه خانواده اش بهش...چون اون ها اگه نهال دختر شایسته ی جهان هم بشه،بازم از نهال پیشرفت می خواهد و موفقیت،بدون این که توانایی های خودش رو در نظر بگیرند... 

 

 

نهال داره به این موضوع لبخند میزنه و یه شونه ی بی تفاوت بالا می ندازه و میگه: 

بی خیال! همه ی بچه های اول این مشکل رو دارند...به خصوص اگه تک دختر باشند...  

 

 

.. 

.. 

 

نهال بعد از تحقیق و تفحص های فراوان و بعد از این که بعد از مدت ها سرش رو از تو لاک خودش در آورده و واضح تر  اطراف و اکناف ِ محیط دورو برش و آدم های موجود در اون رو توی ذهنش بررسی کرده،قویا به این واقعیت رسیده که  این روزها : 

 

صکص ستون دین است! 

صلوات !!!! 

نهال هیچ وقت شرب خمر نکرده! اما اخیرا به طرز وحشتناکی به این صرافت افتاده و انگار کسی که پدر و مادر و همه ی کس و کارش یه عمر دائم الخمر بوده،داره در هوس این جریان به خودش میپیچه!! 

 

نهال که از این موضوع بسیار تعجب کرده بود،موضوع رو با یک پزشک مورد اطمینان در جریان گذاشت و جواب گرفت که این حالت تنها و تنها در اثر نیاز شدیدت به آرامش به وجود اومده و از اون جایی که جسم و روحت همه جوره دارن سعی می کنند این همه نگرانی و تشویش تو رو کنترل کنند و بعضا هم ناموفق هستند،یکی یکی مکانیسم های مقابله با استرس رو برات رو می کنند... 

 

 

 

این جا بود که نهال یادش افتاد پارسال همین موقع ها هم به شدت هوس سیگار کشیدن(!!!) پیدا کرده بود به طوری که شبی از شب ها ساعت ۴ صبح در حالیکه به خودش می پیچید از خواب بیدار شد و دیگه کم مونده بود که سوییچ ماشین رو برداره بره بیرون یه جایی سیگار بخره!!! (فک کن واقعا....)

 

شایان ذکر است که در اطرافیان نهال حتی یک فرد سیگاری هم وجود ندارد!!!! و خوب خوشبختانه نهال هم تا این سن لب به سیگار نزده!!

 

 

 

اما در کل نهال با ش ر ا ب بسیار موافقه و معتقده که شر**اب سفید برای قبل از ۴۰ سالگی و قرمز یرای بعد از ۴۰ سالگی بسیار تووووووووووپ است! و در تحقیقی که ۲ سال قبل انجام گرفته بود مشخص شد که شر***اب بعد از ۴۰ سالگی قوه ی درک و شعور بانوان رو به طرز عالی ای بالا میبره.... آنتی اکسیدان بسیار قوی ای هم هست و هفته ای ۱۰۰ سی سی (که میشه تقریبا یک فنجان بزرگ چای خوری ما) در علم پزشکی توصیه میشه.

نهال هممممممتون رو خیلی خیلی دوست داره و منتظر انرژی های مثبت شماست.....

 

نظرات 12 + ارسال نظر
دناتا سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:48 ب.ظ http://donata.persianblog.ir/

منم از فواید شراب شنیدم ولی اون طعم تندش رو چیکار کنم؟!! خب از فواید شیر هم شنیدم ولی به خاطر طعم و بویی که داره خوشم نمیاد.. شراب هم به همچنین. ولی انقد دوست دارم هم شیر خور بشم هم شراب خور!
سیگار رو ولی عمرا؛ لب بزنم.. هر چی هم که بگن فایده داره نمیتونم بوشو تحمل کنم.

مادر حالا تو به سیگار فکر نکن که خاصیت هم نداره!! اما شیر و شراب رو با شکلات می تونی بخوری...قابل تحمل میشه.... نیستش که من عمریه جام گوشه ی میخونه هاست!! اینه که دارم تجربیاتم رو در اختیارت میگذارم!!!!!!

بولوت سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:05 ب.ظ

فک کنم اون مثال قابلمه توش یه چیز دیگه پخته بشه ها. قابلمه بوقلمون ندیدم تاحالا این جوری بشه.

منم تازگیا دلم سیگار کشیدن میخواد. و به نظرم قابلیت تبدیل شدن به یه سیگاری قهار رو دارم.

فرزندم بولوت!!

مادر حالا قابلمه بوقلمون این بنده ی خدا چرک و چلوم(اصطلاح شیرازیه!! زور نزن برا فهمیدنش!!) شده! تو گیر نده مادر!!
حتما بوقلمونشون خوب نبوده مثلا!!

آره من حتی فکر میکنم اگه سیگاری بشم هیچ وقت نتونم ترکش کنم! دائم الخمر هم که میشم....چه شود....

yalda سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:10 ب.ظ

che jaleb,manam ta hala mashroob nakhordam va kheili havas daram,shayad baraye man be khatere esterese darsam va inke mitoonam edamash bedam ya na?
vaghan donya gozarast va hamechi migzare pas bikhiyale hemechi bash,omidvaram roozi berese ke be aramesh beresi,barat doa mikonam,
albate age ghabel basham
movazebe khodet va dele mehraboonet bash.
miboosamet
payandeh bashi

دقیقا به خاطر استرست هست و این که ذهنت نیاز به آرامش داره!!
وای خیلی خیلی خیلی ممنوووووووووووووون از این دعاهای هیشگی ات! که چقدر بهشون نیاز دارم....

کیانا سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:11 ب.ظ

سلام نهال جون.من کیانا هستم از تبریز.یک خواننده خیلی قدیمی از وبلاگ قبلیت.فقط خواستم امروز برای بار اول واست کامنت بذارم و بگم ندیده ونشناخته دوستت دارم.(البته از وبلاگت کاملا میشناسمت) و اینو بدون عزیزم که همه چی درست میشه.من مطمئنم خانمی.

چه خوب که دوست های قدیمیم هنوز باهامند...کلی خوشحال شدم....
خیلی خیلی خیلی...
میبوسمت....عزیزم....

سیلوئت چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:04 ق.ظ http://silhouette.blogfa.com

اتفاقا منم می خواستم بگم که شنیدم یه مقدار شراب به شدت برای سلامتی مفیده که خودت گفتی آخرش... خوب یه کم امتحان کن! باور کن نه جهنمی قراره جلو چشمات بیاد نه اژدهایی بهت حمله می کنه.. وقتی بدنت اینجوری احساس نیاز می کنه چه عیبی داره یه بارم به خواسته ی اون تن بدی... حالا سیگار که کلا زیان آوره ستون دین(!)‌هم که خوب باید شرایطش باشه مهم تر از همه فرد ایده آلش.. ولی این یکی که واقعا نه ضرری داره نه چیزی خوب یه کم امتحان کن

امضا : دوست ناباب!!!!

فرزندم سیلوئت!

یعنی تو بعد این همه وقت من رو نشناختی مادر که از اژدها و آتیش و اینا میگی؟؟؟

نه مادر جون! خدای من مشکل روانی نداره الهی شکر که منو به خاطر این چیزا بندازه تو اتیش!!
من فقط میترسم زیاد بخورم،بعد نیستش که هنوز در منزل پدری به سر میبرم،بعد ترسم اینه که یه کم این سره زیادی گرم بشه و یه وقت چیزایی بگم که نباید!!
اینه که این مسئله خود به خود موکول میشه به ستون دین و با اون!!

آره مادر....

مهسا چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:02 ق.ظ http://myhorizons.persianblog.ir

ما به فتوای شما آمین می‌گوییم و همانا در آن به رسالت شما ایمان آوردیم و به آیین شما گرویدیم خواهر جان که ستون دین شما بسی بسیار زیاد مقدس می‌باشد . باشد که همگی کلهم‌اجمعین رست‌گار شویم در این راستا . (آیکون سجده کردن چرا نداری راستی؟)

فرزندم مهسا !

شما به شدت در انجام فرایض دینی کوشا باش و ذره ای کوتاهی نکن!
ما شما را به عنوان جانشین خویش برگزیده و فعلا تمامی امور را به شما محول می کنیم...

امید است که جای ما هم در انجام کلیه ی فرایض کوشا و دیندار باشید....

فرشاد چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:09 ق.ظ http://fapa.mihanblog.com

نمیدونم چه طور این حوالی سبز شدم...ولی احساس بدی نبود.یکی رو دیدم شبیه به کاراکترهای ادبیات روسی.بیشتر داستایوسکی.تنها...حتما شبا هم پیاده روی میکنه .خانوم ...تو تنها نیستی که... امنیت نداری تو این خراب اباد نا امنی عمده علت همه این چیزاست.فکرش رو بکن حتی از این که بخوای لب به سیگار بزنی یا یه استکان مشروب بخوری می ترسی.اینه که اون من اصلیت گم میشه بعد میشیم اینی که هستیم.تردید و شک و بدگمانی و احساس تحقیر و بعدش تخیل و تفسیر و تفلسف و ...

خیلی خوش اومدید....

چه نتیجه ی جالبی! دقیقا مثل یه دور باطله که نهایتش بعد از کلنجار رفتن های فراوون با خودمون میرسیم به تردید و شک و بدگمانی و تحقیر و تخیل و تفسیر و .....

دقیقا درست می گید....

در ضمن من با موزیک متن وبلاگ شما پر کشیدم یه جورایی...

خواستم تشکر کنم بابتش....

بهار چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:34 ب.ظ

نهال خانوم خیلی هم فراموشکاره، میدونستی؟
عزیزم تو که همین چند روز پیش یه پست پر از انرژی و امید گذاشتی آخه اضطراب و بی طاقتی و دلهره واسه چی؟ یه کم امید و پشتکار میتونه همه چی رو درست کنه... این روزا زود میگذره عزیزم... ادامه بده... ولی تو رو خدا سراغ سیگار نری ها، حالا شراب و بگی یه چیزی اونم در حد متعادل...
مواظب خودت باش گلم...
بووووووووس...

فرزندم بهار !

من که این همه در مورد روند تغییر و فابلمه و بوقلمون و اینا گفتم مادر! فراموشی چیه؟؟

بعد هم نه مادر! من سیگاری نمیشم! یعنی همینم مونده بود!! فک کن واقعا!!

می بوسمتتتتت زیاد زیااااد

شیلا پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:03 ق.ظ

ببین مثلن این . اینو میگم این دستم و نگاه کن این ور بابا دست راست حالا توش یه چراغه از این غول دارا کلی التماس غوله کردم بیاد سراغت بیگیر اومد یادت باشه غوله رو دست خالی برنگردونیش

شیلا نه اینقدر این روزها دارم با غوله و رفقا حرف میزنم تا حسابی حالیش بشه که چه باید بکنه....

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:32 ق.ظ

سلام

سلام به روی ماهت....

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:34 ق.ظ

راستی برنامه ی رژیمیتون چطور پیش میره ؟ مانکن شدید

عالییییی

با ۱۲ کیلو کاهش وزن مفید.....

آوامین سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:24 ب.ظ http://www.mandelto.blogfa.com

رژیم ما رو بده لطفا !گفتی بعد کنکور !بیا کنکورم گند زدم !!! لااقل مانکن بشم مثل تو !!
شرابم کجا بوده خواهر ! همینجوریشم از نظر اونها شدم ... !!در جریانی که خواهر !!!
ای به قربون تو نهال ...راستی چه خبر ؟!
می دوستتمت و می بوسمت ...
همین ...یعنی فعلا همین ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد