خوشبختی
زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...
چه خوب که دوستای قدیمی دارن پیدا میشن... نوشته هام رو بر حسب تغییرات زندگی و روح و جانم، جای دیگه می نویسم. آدرس رو برای رفیقان شفیق تا جایی که تمرکز داشتم نوشتم. در اینستاگرام هم خیلی ها رو دیدم. حس خوبی بود دوست خیلی عزیزم خبر از دست دادن جگرگوشه ات، بدترین آواری بود که میتونست روی سرم خراب شه بعد از ده سال. خیلی متاسفم که بخاطر کم سو شدن وبلاگستان، یا گرفتاری هامون یا هر چیز دیگه ای، اینهمه از هم بیخبر بودیم... احساس عذاب وجدان شدید میکنم بخصوص وقتی یادم میاد وقتی مریض شدم تو وبلاگت برام نوشتی و حتی نذر کردی... احساس میکنم همین الانم کاری ازم برنمیاد... حتی روم نمیشه جز مسیج، بهت زنگ بزنم...جرات شنیدن صدات رو ندارم... فقط میتونم با همه ی وجودم برات طلب آرامش کنم.... کاش میتونستم کار مفیدتری برات انجام بدم... زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست... ☺ سلام به همه آیا کسی هنوز اینجا میاد؟ اگر آره با یک گروه تلگرام موافقید؟ اگر آره اسم و شماره تون رو بگذارید برام لطفا قطعا کامنت ها پابلیش نمیشه.خیالتون راحت....